کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مندل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مندل
/mandal/
معنی
خطی که عزایمخوانان دور خود میکشند و میان آن خط مینشینند و دعا یا افسون میخوانند: ◻︎ ندیده تنبل اوی و بدیده مندل اوی / دگر نماید و دیگر بُوَد بهسان سراب (رودکی: ۵۲۰).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مندل
فرهنگ فارسی معین
(مَ دَ) (اِ.) مندله ، دایره ای که جادوگران و دعاخوانان به دور خود می کشند و در میان آن نشسته دعا یا افسون می خوانند.
-
مندل
لغتنامه دهخدا
مندل . [ م َ دَ ] (اِ) خط عزیمت بود که معزمان کشند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 322). دایره ای را گویند که عزایم خوانان بر گرد خود بکشند و در میان آن نشسته عزایم و ادعیه خوانند. (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ). دایره ای که عزایم خوانان بر دور خود کشند و در ...
-
مندل
لغتنامه دهخدا
مندل . [ م َ دَ ] (اِخ ) گویند شهری است در زمین هند که در آنجا عود بسیار است و عود مندلی به سبب آن گویند. (برهان ). زکریابن محمود قزوینی در عجایب البلدان آورده که مندل شهری است در زمین هند که عود در آنجا بسیار است و آن را عود مندلی گویند و آن عود نه ...
-
مندل
لغتنامه دهخدا
مندل . [ م َ دَ ] (ع اِ) موزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کفش . (از اقرب الموارد).
-
مندل
لغتنامه دهخدا
مندل . [ م َدِ ] (اِ) نوعی از قماش و در فرهنگ سروری گفته قماشی که از آن سایبان کنند. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ).
-
مندل
لغتنامه دهخدا
مندل . [ م ِ دِ ] (اِخ ) گرِگور یوهان . راهب و گیاه شناس اتریشی (1822-1884م .) که آزمایشهای فراوان و بسیار دقیقی بر روی گیاهان دورگه انجام داد و کیفیت توارث را میان گیاهان تحقیق کرد و به کشف قانون توارث موفق گردید که به نام او مشهورگردید. (از لاروس )...
-
مندل
لغتنامه دهخدا
مندل . [ م ِدَ ] (ع اِ) دستار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دستاری که به وی دست پاک کنند و دستار خوان و دستاری که برمیان بندند. (ناظم الاطباء). پارچه ای که با آن عرق وجز آن را پاک کنند. مندیل . (از اقرب الموارد). ج ، منادل . (المنجد). || (ص ) نره ٔ درش...
-
مندل
لغتنامه دهخدا
مندل . [ م ُ دَل ل ] (ع ص ) راه نموده شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ریخته شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به اندلال شود. || اجازت یافته . (ناظم الاطباء).
-
مندل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹مندله› [قدیمی] mandal خطی که عزایمخوانان دور خود میکشند و میان آن خط مینشینند و دعا یا افسون میخوانند: ◻︎ ندیده تنبل اوی و بدیده مندل اوی / دگر نماید و دیگر بُوَد بهسان سراب (رودکی: ۵۲۰).
-
مندل
لهجه و گویش تهرانی
خیط،خطی که چله نشینان ومرتاض ها دور خود میکشند
-
واژههای مشابه
-
صندل مندل
لغتنامه دهخدا
صندل مندل . [ ص َ دَ م َ دَ] (اِ مرکب ، از اتباع ) صندل و قسمی عود که سوزند.
-
هفت مندل
لغتنامه دهخدا
هفت مندل . [ هََ م َ دَ ] (اِمرکب ) کنایه از هفت آسمان است . (برهان ) : فلک بر تو زآن هفت مندل کشیدکه بیرون ز مندل نشاید دوید.نظامی .
-
مندل فروش
لغتنامه دهخدا
مندل فروش . [ م َ دَ ف ُ ] (نف مرکب ) کسی که دهل می فروشد. (ناظم الاطباء). رجوع به مندل شود.
-
مندل نواز
لغتنامه دهخدا
مندل نواز. [ م َ دَ ن َ ] (نف مرکب ) دهل زن و آنکه دهل می نوازد. (ناظم الاطباء). رجوع به مندل شود.