کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منداغورس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منداغورس
لغتنامه دهخدا
منداغورس . [ م َ رَ ] (معرب ، اِ) به یونانی یبروح است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ). از یونانی مندراغوراس . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ذیل مندغوره ). رجوع به یبروح و یبروح الصنم و مندغوره و مندراگور شود.
-
جستوجو در متن
-
مندراغوراس
لغتنامه دهخدا
مندراغوراس . [ م َ ] (معرب ، اِ) رجوع به منداغورس و مدخل بعد شود.
-
منذاغورس
لغتنامه دهخدا
منذاغورس . [ م َ رَ ] (معرب ، اِ) منذغوره . مهرگیاه . مردم گیاه . یبروح . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منداغورس و یبروح شود.
-
مندعوره
لغتنامه دهخدا
مندعوره . [ م ُ دَ رَ / رِ ] (معرب ، اِ)به لغت رومی بیخ لفاح بری است و لفاح میوه ٔ مردم گیاه است . اگر در شراب به خورد کسی دهند بیهوش گردد. (برهان ) (آنندراج ). مصحف «مندغوره » = منداغورس . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به منداغورس و مندغوره شود.
-
مندغوره
لغتنامه دهخدا
مندغوره . [ م َ رَ / رِ ] (معرب ، اِ) یبروح است ... و به رومی مندراغوراس خوانند. (اختیارات بدیعی ). مندعوره مصحف آن است . منداغورس . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). در مصر، مندراگور را گویند. (دزی ج 2ص 618). رجوع به مندراگور و منداغورس و یبروح شود.
-
مندراگور
لغتنامه دهخدا
مندراگور. [ م َ گ ُ ] (فرانسوی ، اِ) به لاتینی «مندراگوراس » . از گیاهان نواحی گرمسیر است که ریشه ٔ آن در قسمت های سفلی دارای برجستگی است و سپس دو شعبه شده و اندام انسان رادر ذهن متبادر میکند. از خانواده ٔ «سولاناسه » است و در ادوار کهن آن را دارای خ...
-
یبروح
لغتنامه دهخدا
یبروح . [ ی َ ] (اِ) لغت سریانی و به معنی ذوصورتین شامل بیخ لفاح جبلی و بری است چنانکه لفاح شامل ثمر اقسام اوست و از مطلق او مراد قسم جبلی است و چون بیخ هر نوع لفاح که بزرگ باشد بشکافند شبیه به دو صورت انسان مشاهده گردد و او را از این جهت نامیده اند....
-
مهرگیاه
لغتنامه دهخدا
مهرگیاه . [م ِ ] (اِ مرکب ) گیاهی باشد شبیه به آدمی که عربان یبروح الصنم خوانند و بعضی گویند گیاهی است که با هرکس باشد محبوب القلوب خلق گردد و بعضی گویند گیاهی است که برگهای آن در مقابل آفتاب می ایستد. (برهان ). نام گیاهی است که آن را استرنگ و سگ کن ...