کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منخفض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
منخفض
معنی
(مُ خَ فَ) [ ع . ] (اِ.) محل انحطاط .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
منخفض
فرهنگ فارسی معین
(مُ خَ فَ) [ ع . ] (اِ.) محل انحطاط .
-
منخفض
فرهنگ فارسی معین
(مُ خَ فِ) [ ع . ] (اِفا.) پست شده ، به نشیب افتاده .
-
منخفض
لغتنامه دهخدا
منخفض . [ م ُ خ َ ف َ ] (ع اِ) محل انحطاط. (ناظم الاطباء).
-
منخفض
لغتنامه دهخدا
منخفض . [ م ُ خ َ ف ِ ] (ع ص ) به نشیب افتاده و پست شونده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ). افتاده و به نشیب افتاده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فروداشته . فرونشسته . پست شده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || کوتاه .پست . قصیر. (یادداشت مرحوم ...
-
واژههای مشابه
-
حرف منخفض
لغتنامه دهخدا
حرف منخفض . [ ح َ ف ِ م ُ خ َ ف ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در برابر حرف مستعلی .حرفی که هنگام تلفظ آن ، زبان از جای خویش بالا نرود،و آنها همه ٔ حروف غیر از هفت حرف مستعلی میباشند.
-
جستوجو در متن
-
حروف منخفضه
لغتنامه دهخدا
حروف منخفضه . [ ح ُ ف ِ م ُ خ َ ف ِ ض َ / ض ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حرف منخفض شود.
-
زوزم
لغتنامه دهخدا
زوزم . [ ] (اِ) (بقول صاحب تاج العروس فارسی است ). وَزْوَز. و آن تخته ٔ پهنی باشد که با آن خاک زمین مرتفع را به منخفض کشند. ماله . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تاج العروس ج 4 ص 90 شود.
-
منخفضة
لغتنامه دهخدا
منخفضة. [ م ُ خ َ ف ِ ض َ ] (ع ص ) تأنیث منخفض . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منخفض شود.- ارض منخفضة ؛ زمینی جرف (ژرف ) آب . (مهذب الاسماء).- بروج منخفضة ؛ بروج جنوبیه است یعنی میزان و عقرب و قوس و جدی و دلو و حوت . (یادداشت مرحوم دهخدا).- حروف من...
-
حرف مستعلی
لغتنامه دهخدا
حرف مستعلی . [ ح َ ف ِ م ُ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرفی که هنگام تلفظ آن زبان از جای خویش به بالا گراید، پس اگر آن اندازه بالا رود که به حنک منطبق شود مطبق نامیده شود و اگر کمتر بالا رود فقط مستعلی نامیده شود. حرفهای مستعلی اضافه بر چهار حرف مس...
-
حشیش
لغتنامه دهخدا
حشیش . [ ح َ ] (ع اِ) گیاه خشک . (دهار) (مهذب الاسماء). گیاه خشک و شبیه به خشک شده نباتیست که بر روی زمین پهن نبوده باساق باشد و بحد ثمنش نرسد. اصار. ایصر. تن . || در استعمال شعرای فارسی زبان مطلق گیاه : ای خواجه با بزرگی اشغال چی ترابرگیر جاخشوک و ب...
-
اطمینان
لغتنامه دهخدا
اطمینان . [ اِ ] (ع مص ) اطمئنان . اطمینان به چیزی ؛ آرامیدن و قرار گرفتن بدان . و فی الحدیث عن النبی (ص ) فی تعلیم الصلوة: ثم ارکع حتی تطمئن راکعاً ثم ارفع حتی تعتدل قائماً ثم اسجد حتی تطمئن ساجداً. (از منتهی الارب ). طمأنینة. (منتهی الارب ) (ناظم ...
-
غابش
لغتنامه دهخدا
غابش . [ ب ِ ] (اِ) غباریه . عنب الدب . مردار آغاجی . برگک . بارشین .نام درختی است کوهی که میوه ٔ آن را غباریة و عنب الدب گویند. شبیه است به کنار. (برهان ) (آنندراج ). در تحفه ٔ حکیم مؤمن ذیل غابش آرد: بفتح غین و تشدید باءاسم عنب الدب است . و ذیل عن...
-
پست
لغتنامه دهخدا
پست . [ پ َ ] (ص ) مقابل بالا. پائین . تحت . سفل . زیر. مقابل بالا و روی . مقابل علو و فوق : بیامد چو گودرز را دید، دست بکش کرد وسر پیش بنهاد پست . فردوسی .بکش کرده دست و سرافکنده پست همی رفت تا جایگاه نشست . فردوسی .پراندیشه بنشست بر سان مست بکش کرد...