کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منخر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
منخر
/ma(e)nxar/
معنی
بینی؛ سوراخ بینی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
سوراخ بینی
دیکشنری
nostril
-
جستوجوی دقیق
-
منخر
واژگان مترادف و متضاد
سوراخ بینی
-
منخر
فرهنگ فارسی معین
(مِ خَ) [ ع . ] (اِ.) سوراخ بینی . ج . مناخر.
-
منخر
لغتنامه دهخدا
منخر. [ م ِ خ َ / م ِ خ ِ / م ُ خ ُ / م َ خ ِ ] (ع اِ) سوراخ بینی . (دهار)(منتهی الارب ) (آنندراج ). سوراخ بینی . ج ، مناخر. (ناظم الاطباء). بینی و گویند سوراخ آن . ج ، مناخر. (از اقرب الموارد). هر یک از دو سوراخ بینی . تثنیه ٔ آن منخرین . (یادداشت م...
-
منخر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] ma(e)nxar بینی؛ سوراخ بینی.
-
منخر
دیکشنری فارسی به عربی
منکر
-
جستوجو در متن
-
مناخر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مَنخَر و مِنخَر] (زیستشناسی) [قدیمی] manāxer = منخر
-
nostril
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سوراخ بینی، منخر، خیشوم
-
منکر
دیکشنری عربی به فارسی
منکر همه چيز , پوچ گرا , سوراخ بيني , منخر
-
مناخر
لغتنامه دهخدا
مناخر. [ م َخ ِ ] (ع اِ) ج ِ منخر، به معنی سوراخ بینی . (غیاث ) (آنندراج ). ج ِ منخر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منخرین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پس آنگه دهن شوی و بینی سه بارمناخر به انگشت کوچک بخار. (بوستان ).رجوع به منخر شود.
-
منخور
لغتنامه دهخدا
منخور. [ م ُ ] (ع اِ) منخر. (بحر الجواهر). سوراخ بینی .(منتهی الارب ) (آنندراج ). سوراخ بینی . ج ، مناخیر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منخر شود.
-
بینی دره
لغتنامه دهخدا
بینی دره . [ دَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) منخر و سوراخ بینی . (ناظم الاطباء). نای بینی و پرده ٔ بینی و منخر. (آنندراج ): القبع؛ بانگ بینی دره ٔ اسب . (یادداشت مؤلف ).
-
مسعط
لغتنامه دهخدا
مسعط. [م ِ ع َ / م ُ ع ُ ] (ع اِ) دارودان که بدان دارو در بینی ریزند. (منتهی الارب ). ظرفی است که در آن سعوط نهند. (از اقرب الموارد). چیزی باشد چون منخر که بدان دارو به حلق کشند. (بحر الجواهر). دارودان . (دهار).
-
منخرین
لغتنامه دهخدا
منخرین . [ م ِ خ َ رَ ] (ع اِ) هردو سوراخ بینی . (غیاث ) (آنندراج ) تثنیه ٔ منخر. دو سوراخ بینی . (یادداشت مرحوم دهخدا) : آب اصلش چون به بینی بازافکنی فضل دماغ و منخرین بکشد. (الابنیه چ دانشگاه ص 182). فرنجمشک ... سددهای مغز و منخرین بگشاید چون بوی ک...
-
نای بینی
لغتنامه دهخدا
نای بینی . [ ی ِ بی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )سوراخ بینی . (ناظم الاطباء). قصبةالانف . قصبه ٔ انف . منخر: الافطا؛ نای بینی فروهشته . (تاج المصادر بیهقی ).- دو نای بینی ؛ منخرین .|| پره ٔ بینی . (ناظم الاطباء).