کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منجک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
منجک
/manjak/
معنی
۱. شعبده.
۲. از کارهای شعبدهبازان که چیزی را به شعبده از جای خود بجهانند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
منجک
فرهنگ فارسی معین
(مَ جَ) (اِ.) نوعی شعبده که عبارت است از بیرون جهانیدن پاره های آهن و سنگ ریزه از کاسة آب یا قلم از دوات .
-
منجک
لغتنامه دهخدا
منجک . [ م َ ج َ ] (اِ) آن بود که مشعبدان بدوقلم و چیزها برجهانند . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 272). یکی از جمله شعبده هایی است که شعبده بازان کنند و آن چنان است که پاره های آهن و سنگ ریزه را در کاسه ٔ آب ریزند و یک یک را از کاسه بیرون جهانند و همچنین ق...
-
منجک
لغتنامه دهخدا
منجک . [ م ُ ج َ ] (اِ مصغر) مصغر منج است که زنبور عسل باشد. (برهان ). زنبور خرد. (ناظم الاطباء). منج خرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) . || به معنی قرنفل هم آمده است . (برهان ). میخک و قرنفل . (ناظم الاطباء).
-
منجک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] manjak ۱. شعبده.۲. از کارهای شعبدهبازان که چیزی را به شعبده از جای خود بجهانند.
-
منجک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] monjak زنبور کوچک.
-
منجک
واژهنامه آزاد
(خراسان جنوبی؛ شهرستان اسدیه و حوالی) سقز یا آدامس کوهی که همان شیرۀ درختان است که به بیرون تراوش می کند.
-
منجک
واژهنامه آزاد
نوع حشره که شبه زنبور است که با خرطوم فیل مانندش از گل برای خو د خانه قیف مانند میسازد.
-
جستوجو در متن
-
manjak
دیکشنری انگلیسی به فارسی
منجک
-
مهاد
لغتنامه دهخدا
مهاد. [ م َهَْ ها ] (ع ص ) گهواره فروش . (یادداشت مؤلف ). منجک گر. (مهذب الاسماء). گهواره ساز و گهواره فروش .
-
آرش
لغتنامه دهخدا
آرش . [ رَ ] (اِ) اَرَش : شاعر که دید به قدِ کاونجک بیهوده گوی و نحسک و بوالکنجک از ...ن خر فروتر و پنج آرش می برجهد سبکتر اَز منجک .منجیک .
-
گاهوار
لغتنامه دهخدا
گاهوار. [ هَْ ](اِ مرکب ) مهد. گهواره . گاهواره . منجک : وقت طفلیم که بودم شیرجوگاهوارم را که جنبانید؟ او. مولوی (مثنوی چ علاءالدوله ص 162).رجوع به گاهواره و گهواره شود.
-
امیرمنجک
لغتنامه دهخدا
امیرمنجک . [ اَ می م َ ج َ ] (اِخ ) منجک الیوسفی ، سیف الدین .(714 - 776 هَ .ق ./ 1314 - 1375 م .). والی صفد و طرابلس و حلب و دمشق بود، سپس در مصر استقرار یافت . از آثار اوست جامع منجک در قاهره که در سال 751 هَ .ق . بنا کرد. داهی و جبار بود و بعضی از...
-
مترب
لغتنامه دهخدا
مترب . [ ؟ رَ ] (اِ) تب باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 30) : استه و غامی شدم ز درد جدائی هامی و وامی شدم ز خستن مترب . منجک [ کذا ] (بنقل لغت فرس ایضاً ص 31).و رجوع به غامی در همین لغت نامه شود.
-
طیبی
لغتنامه دهخدا
طیبی . (اِخ ) (الَ ...) احمدبن احمد الطیبی . از فضلاء دمشق بوده . او راست کتابی در «خُطب »، و «مناسک الحج » را بنظم آورده ، دیگر کتابی بنام «المفید» در علم تجوید فراهم آورده است . شغل وی تدریس و وعظو تذکیر بود و از عوائد اوقاف بنی منجک اعاشه میکرد.وف...