کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منجم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حسین منجم
لغتنامه دهخدا
حسین منجم . [ ح ُ س َ ن ِ م ُ ن َج ْ ج ِ ] (اِخ ) رجوع به حسین قبانی و حسین زاید شود.
-
حسین منجم
لغتنامه دهخدا
حسین منجم . [ ح ُ س َ ن ِ م ُ ن َج ْ ج ِ ](اِخ ) ابن جعفر موسوی بغدادی . متولد 1249 هَ . ق . او راست : روضةالاخبار در جغرافیا. (ذریعه ج 11 ص 286).
-
علی منجم
لغتنامه دهخدا
علی منجم . [ ع َ ی ِ م ُ ن َج ْ ج ِ ] (اِخ )ابن یحیی بن ابی منصور منجم . مکنی به ابوالحسن . وی راویه ٔ اشعار و اخبار بود و در غناء دستی توانا داشت . و مدتها ندیم متوکل و خلفای پس از او تا معتمد بود. تولدش در سال 201 هَ . ق . و وفاتش در سامره در سال 2...
-
منجم باشی
لغتنامه دهخدا
منجم باشی . [ م ُ ن َج ْ ج ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) رئیس منجمان . (ناظم الاطباء). رجوع به منجم و تذکرةالملوک ص 20 شود.
-
منجم پیشه
لغتنامه دهخدا
منجم پیشه . [ م ُ ن َج ْ ج ِ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) آنکه پیشه ٔ منجمی دارد. آنکه شغل وی منجمی است : همی گفتند یک چندی منجم پیشگان کو رانماید آفتی گردون رساند نکبتی اختر.عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 127).رجوع به منجم شود.
-
بنی منجم
لغتنامه دهخدا
بنی منجم . [ ب َ م ُ ن َج ْ ج ِ ] (اِخ ) رجوع به بنومنجم شود.
-
حسن منجم
لغتنامه دهخدا
حسن منجم . [ ح َ س َ ن ِ م ُ ن َج ْ ج ِ ] (اِخ ) رجوع به حسن قمی و حسن بغدادی و ابن خصیب شود.
-
داود منجم
لغتنامه دهخدا
داود منجم . [ وو دِ م ُ ن َج ْ ج ِ ] (اِخ ) وی در زمان دولت آل بویه در عراق میزیسته و عالمی بزرگ و از پیشوایان علم احکام نجوم و حل زیجات و تسییر کواکب بوده است . در دربار دیالمه بواسطه ٔ شهرتی که در پیش بینی داشت تقربی یافت . داود منجم در 430 هَ . ق ...
-
حسام الدین منجم
لغتنامه دهخدا
حسام الدین منجم . [ ح ُ مُدْ دی م ُ ن َج ْ ج ِ ] به زمان مستعصم در بغداد میزیسته است . خوندمیر گوید: در آن ایام که ایلخان (هلاکو) به قتل مستعصم فرمان داد. حسام الدین به ملازمت پادشاه رفته گفت اگر خلیفه کشته گردد، عالم سیاه و تاریک شود و علامت قیامت م...
-
جستوجو در متن
-
طالع بین
دیکشنری فارسی به عربی
منجم
-
احکامی
دیکشنری فارسی به عربی
منجم
-
گردون شناس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gardunšenās اخترشناس؛ منجم.
-
ستاره شناس
دیکشنری فارسی به عربی
فلکي , منجم
-
ستارهشناس
واژگان مترادف و متضاد
اخترشناس، رصاد، رصدنشین، منجم
-
اخترمار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.) اخترشمار، منجم .