کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منجلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
منجلی
/monjali/
معنی
روشن؛ آشکار؛ جلوهگر.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آشکار، جلوهگر، جلی، عیان ≠ مختفی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
منجلی
واژگان مترادف و متضاد
آشکار، جلوهگر، جلی، عیان ≠ مختفی
-
منجلی
فرهنگ فارسی معین
(مُ جَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - روشن ، آشکار. 2 - کسی که جلای وطن کرده و از میهن خود بیرون رفته .
-
منجلی
لغتنامه دهخدا
منجلی . [ م ِ ج ِ ] (ص ) صفت چشمان کج شبیه چشم مغولان است . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
-
منجلی
لغتنامه دهخدا
منجلی . [ م ُ ج َ ] (ع ص ) روشن و آشکارا. (غیاث ) (آنندراج ). هویدا و منکشف . روشن و آشکار. (از ناظم الاطباء): به نص جلی سیجعل اﷲ بعد عسر یسراً آن غمام عماقریب منجلی گردد. (نفثةالمصدور چ یزدگری ص 73). || آنکه از وطن خود بیرون رود. (از ناظم الاطباء). ...
-
منجلی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] monjali روشن؛ آشکار؛ جلوهگر.
-
واژههای مشابه
-
منجلی شدن
واژگان مترادف و متضاد
آشکارشدن، جلوهگر شدن، عیان گشتن، منجلی گشتن، متجلی شدن
-
منجلی کردن
واژگان مترادف و متضاد
آشکار کردن، جلوهگری کردن، آشکار ساختن، عیان کردن، تجلی کردن، ظاهر شدن
-
جستوجو در متن
-
جلی
واژگان مترادف و متضاد
آشکار، روشن، منجلی، واضح، هویدا ≠ خفی
-
جلوهگر
واژگان مترادف و متضاد
آشکار، پدیدار، پدید، پیدا، ظاهر، متجلی، منجلی، نمایان
-
آشکار
واژگان مترادف و متضاد
برملا، بیپرده، بین، پدیدار، پیدا، پیدا، جلوهگر، جلوهگر، جلی، جهر، ذایع، رک، روبرو، روشن، صریح، ظاهر، علنی، عیان، فاحش، فاش، مبرهن، محرز، محسوس، مرئی، مشخص، مشهود، معلوم، معین، منجلی، نامستور، نمایان، نمودار، واضح، هویدا ≠ پوشیده، درخفا، غیب، مخفی،
-
بوالحسن
لغتنامه دهخدا
بوالحسن . [ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) کنیت حضرت علی (ع ). (غیاث ) (آنندراج ). حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام . (ناظم الاطباء) : یکی مشکلی برد پیش علی که تا مشکلش را کند منجلی شنیدم که شخصی در آن انجمن بگفتا چنین نیست یا بوالحسن . سعدی .و ...
-
مع
لغتنامه دهخدا
مع. [ م َ ع َ ] (ع حرف اضافه ) وا. (ترجمان القرآن ). به معنی با، و آن اسم است زیرا تنوین می پذیرد و حرف جر بر آن داخل می شود و ساکن می گرددچنانکه گویند جاؤا معاً. و یا حرف خفض است و یا کلمه ای است که چیزی را به چیز دیگر ضمیمه می کند و اصل آن «معاً» ...