کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
منج
/monj/
معنی
زنبور عسل: ◻︎ هرچند حقیرم سخنم عالی و شیرین / آری عسل شیرین نآید مگر از منج (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۲۲).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
honey, seed
-
جستوجوی دقیق
-
منج
فرهنگ فارسی معین
(مُ) (اِ.) 1 - زنبور عسل . 2 - مگس .
-
منج
لغتنامه دهخدا
منج . [ م َ ] (اِ) نام دارویی است که آن را ریوند گویند. (برهان ). ریوند. (ناظم الاطباء) (الفاظ الأدویه ). || معرب منگ هم هست که درخت بزرالبنج باشد. (برهان ). بنج . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ). در قاموس «منج » معرب «منگ » به معنی دانه ...
-
منج
لغتنامه دهخدا
منج . [ م َ ] (ص ) خرد و صغیر. فیروزآبادی در کلمه ٔ مجوس گوید: «مجوس بر وزن صبور نام مردی بوده است با گوشهای خرد که دینی نهاده و مردمان را بدان خواند و مجبوس معرب منجگوش است ». از گفته ٔ فیروزآبادی چنین برمی آید که «منج » بمعنی خرد و صغیر و کوچک باشد...
-
منج
لغتنامه دهخدا
منج . [ م ِ ] (اِ) به معنی تخم باشد مطلقاً خواه تخم گل و خواه تخم خربزه و غیر آن . (برهان ) (از ناظم الاطباء). رجوع به منج زراوشان شود.
-
منج
لغتنامه دهخدا
منج . [ م ِ ] (ص ) چیز لس و سفت شده (مانند چرم ). (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
-
منج
لغتنامه دهخدا
منج . [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان جانکی است که در بخش لردگان شهرستان شهرکرد واقع است و 307 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
منج
لغتنامه دهخدا
منج . [ م ُ ] (اِخ ) نام دهی است از بوانات . (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). قریه ای است چهار فرسنگ و نیمی سوریان از بوانات . (فارسنامه ٔ ناصری ). دهی از دهستان بوانات است که در بخش بوانات سرچهان شهرستان آباده واقع است و 684 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغراف...
-
منج
لغتنامه دهخدا
منج . [ م ُ ] (ع اِ) ماش سبز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از دزی ج 2 ص 617).
-
منج
لغتنامه دهخدا
منج . [ م ُ ] (اِ) هر زنبوررا گویند عموماً. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). زنبور را گویند. (آنندراج ). زنبور و کبت . (ناظم الاطباء).- خرمنج ؛ خرمگس . (فرهنگ رشیدی ). مگس بزرگ است که خرمگس گویند. (آنندراج ) : ای تو تبتی مشک و حسودت زرغنج با بور تو رخش پ...
-
منج
لغتنامه دهخدا
منج .[ م َ ] (ع اِ) منگ . که دانه ای است مسکر و معرب است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).معرب منگ فارسی و به معنی آن . (ناظم الاطباء). معرب منگ فارسی و آن دانه ای است که سکر آرد و عقل را زایل کند. (از اقرب الموارد).... او را به پارسی منگ گویند و منج معرب...
-
منج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹منگ› (زیستشناسی) [قدیمی] monj زنبور عسل: ◻︎ هرچند حقیرم سخنم عالی و شیرین / آری عسل شیرین نآید مگر از منج (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۲۲).
-
منج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: munj] (زیستشناسی) [قدیمی] monj تخم گیاه؛ تخم و دانۀ هر گیاه.
-
واژههای مشابه
-
مُنْج
لهجه و گویش گنابادی
monj در گویش گنابادی یعنی زنبور
-
مَنج
لهجه و گویش بختیاری
manj پر، لبالب، لبریز.