کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منثور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
منثور
/mansur/
معنی
۱. پراکنده؛ پاشیده؛ افشاندهشده.
۲. (ادبی) ویژگی سخن غیر منظوم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پراکنده، متفرق
۲. نثر
۳. شببو ≠ منظوم
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
منثور
واژگان مترادف و متضاد
۱. پراکنده، متفرق ۲. نثر ۳. شببو ≠ منظوم
-
منثور
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پراکنده و متفرق . 2 - سخنِ غیرمنظوم .
-
منثور
لغتنامه دهخدا
منثور. [ م َ ] (ع ص ) متفرق و پراکنده . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). پراکنده و پاشیده شده . افشانده شده و متفرق . (از ناظم الاطباء). برافشانده . برفشانده . نثارکرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و قدمنا الی ماعملوا من عمل فجعلناه هباء منثو...
-
منثور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mansur ۱. پراکنده؛ پاشیده؛ افشاندهشده.۲. (ادبی) ویژگی سخن غیر منظوم.
-
واژههای مشابه
-
خشخاش منثور
لغتنامه دهخدا
خشخاش منثور. [ خ َ ش ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی از خشخاش بری است برگش شبیه به برگ ترتیزک و دراز و با خشونت و مایل بسفیدی و ساقش خشن و قبه ٔ او کوچک و شبیه بشقایق و در قوة از خشخاش بستانی قوی تر و خشخاش سیاه ضعیفتر و یک مثقال از او با ماءالع...
-
هباء منثور گردیدن
لغتنامه دهخدا
هباء منثور گردیدن . [ هََ ئن ْ م َ گ دَ ] (مص مرکب ) گرد و غبار شدن . هباء منثورا شدن . || کنایه از حقیر و ذلیل و خوار گردیدن .ناچیز شدن : اسکندر گفت تو چه دانی که عمرمن چندین مانده است ، گفت من دانم . اسکندر گفت من به طلب آب حیوة میروم ، اگر دریابم ...
-
واژههای همآوا
-
منصور
فرهنگ نامها
(تلفظ: mansur) (عربی) (در قدیم )یاری داده شده ، پیروز شده ، پیروز و موفق ؛ (درحالت قیدی) به صورت غلبه یافته ، پیروزمندانه ؛ (در اعلام) منصور اول پسر نوح ، ششمین امیر سامانی (امیر سدید).
-
منصور
واژگان مترادف و متضاد
پیروز، چیره، غالب، فاتح، فیروز، نصرتیافته، فیروزمند، مظفر ≠ مغلوب، مقهور
-
منصور
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِ مف .) یاری کرده شده ، نصرت داده شده .
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) (... دوم ) محمد. پنجمین از ایوبیان حماة. (626-642 هَ . ق .). (از طبقات سلاطین اسلام ص 69).
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) (الملک الَ ...) عبدالوهاب بن داودبن طاهر، سلطان یمن (866-894 هَ . ق .). او را آثاری در یمن است . (از اعلام زرکلی ج 2 ص 610).
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) (میرزا...) ابن میرزا بایقرابن معزالدین عمر شیخ بن تیمور گورکانی (متوفی به سال 849 هَ . ق .) پدرش سلطان حسین بایقراست . (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن ابی الحسین محمد. رجوع به ابوالقاسم منصوربن ابی الحسین محمد شود.