کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منتفی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نافی
لغتنامه دهخدا
نافی . (ع ص ) منتفی .(اقرب الموارد) (المنجد). || نفی کننده .
-
eliminate
دیکشنری انگلیسی به فارسی
از بین بردن، زدودن، حذف کردن، برطرف کردن، محو کردن، رفع کردن، بیرون کردن، منتفی کردن، خرد کردن
-
eliminates
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حذف می کند، زدودن، حذف کردن، برطرف کردن، محو کردن، رفع کردن، بیرون کردن، منتفی کردن، خرد کردن
-
liquidate
دیکشنری انگلیسی به فارسی
از بین بردن، تسویه کردن، حساب را واریز کردن، برچیدن، مایع کردن، بصورت نقدینه دراوردن، بهم زدن، تسویه حساب کردن، منتفی کردن
-
liquidated
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تخریب شد، تسویه کردن، حساب را واریز کردن، برچیدن، از بین بردن، مایع کردن، بصورت نقدینه دراوردن، بهم زدن، تسویه حساب کردن، منتفی کردن
-
liquidating
دیکشنری انگلیسی به فارسی
انحلال، تسویه کردن، حساب را واریز کردن، برچیدن، از بین بردن، مایع کردن، بصورت نقدینه دراوردن، بهم زدن، تسویه حساب کردن، منتفی کردن
-
liquidates
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مازاد، تسویه کردن، حساب را واریز کردن، برچیدن، از بین بردن، مایع کردن، بصورت نقدینه دراوردن، بهم زدن، تسویه حساب کردن، منتفی کردن
-
clearance rate
نرخ مختومگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] سنجهای مرسوم در ارزیابی کارآمدی تحقیقات پلیس که از نسبت تعداد جرائم گزارششده یا کشفشده به جرائمی که ازطریق دستگیری یا دیگر روشها منتفی شده است به دست میآید
-
حل شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. برطرف شدن، از بین رفتن، منتفی شدن، رفع شدن (مشکل) ۲. به راه حل رسیدن، راه حل یافتن، به جوابرسیدن ۳. گشودن، گشادن ۴. محلول شدن ۵. مستحیل گشتن
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسن بن قاضی الجبل حنبلی مکنی به ابوالعباس و ملقب بقاضی القضاة شرف الدین . قطعه ای از اول منتفی مجدالدین را به نام قطرالغمام فی شرح احادیث الاحکام شرح کرده است و نیز الفائق فی فروع الحنبلیة و تنقیح الابحاث فی رفع التیمم للا...
-
طليق
دیکشنری عربی به فارسی
روان , سليس , فصيح , شل , سست , لق , گشاد , ول , ازاد , بي ربط , هرزه , بي بندوبار , لوس وننر , بي پايه , بي قاعده , رهاکردن , درکردن(گلوله وغيره) , منتفي کردن , برطرف کردن , شل وسست شدن , نرم وازاد شدن , حل کردن , از قيد مسلوليت ازاد ساختن , سبکبار ...
-
کروشان
لغتنامه دهخدا
کروشان . [ ک ُ ] (اِخ ) بر حسب نسخه ٔ شاهنامه ٔ چاپ پاریس کروشان زمین آن سوی مرز چاچ است : سپهدار ترکان از آن روی چاج نشسته به آرام بر تخت عاج بمرز کروشان زمین هرچه بودز برگ درخت وز کشت و درودبخوردند یکسر همه بار و برگ جهان را همی آرزوبود مرگ .و در ن...
-
فراش
لغتنامه دهخدا
فراش . [ ف ِ ] (ع اِ) گستردنی . (منتهی الارب ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ).آنچه گسترده میشود و بر آن میخوابند. فِعال به معنی مفعول است . (اقرب الموارد). جامه ٔ خواب : علی بود مردم که او خفت آن شب به جای نبی بر فراش و دثارش . ناصرخسرو.چهل سال س...
-
طلاق رجعی
لغتنامه دهخدا
طلاق رجعی . [ طَ ق ِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طلاقی که بعد آن در میان مدت عدت رجوع کردن به زن بدون نکاح جائز باشد و آن یک بار یا دو بار لفظ طلاق گفتن است ، بخلاف طلاق باین که رجوع کردن در آن بدون نکاح جائزنباشد و آن گفتن است زن را «انت بائنة» و آ...
-
جزئی
لغتنامه دهخدا
جزئی . [ ج ُ ] (ص نسبی ) منسوب به جزء. آنچه به جزء ربط و نسبت دارد. در اصطلاح مقابل کلی ، یعنی فردی از افراد کلی است و چنین تعریف شده است : جزئی تمام حقیقت کلی است به انضمام امر دیگر، مانند یک فرد انسان نسبت به نوع وی که علاوه بر دارا بودن تمام حقیقت...