کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منتظم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
منتظم
/montazem/
معنی
۱. راستودرست.
۲. ویژگی مرواریدی که به رشتۀ نظم درآمده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آراسته، بسامان، مرتب، منظم ≠ نامنتظم، غیرمنتظم
برابر فارسی
بسامان
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
منتظم
واژگان مترادف و متضاد
آراسته، بسامان، مرتب، منظم ≠ نامنتظم، غیرمنتظم
-
منتظم
فرهنگ واژههای سره
بسامان
-
منتظم
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ ظِ) [ ع . ] (اِفا.) مرتب شده ، به نظم درآمده .
-
منتظم
لغتنامه دهخدا
منتظم . [ م ُ ت َ ظَ ] (ع اِ) جایی که در آن چیزها را منظم و مرتب می کنند. (ناظم الاطباء).
-
منتظم
لغتنامه دهخدا
منتظم . [ م ُ ت َ ظِ ] (ع ص ) راست و درست شونده اگرچه از باب افتعال است مگر متعدی نیامده . (غیاث ) (آنندراج ). بسامان . منتسق . مرتب . سامان یافته .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منظم شده و مرتب شده . راست و درست شده . (از ناظم الاطباء) : کار خوارزم اک...
-
منتظم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: منتظِم] montazem ۱. راستودرست.۲. ویژگی مرواریدی که به رشتۀ نظم درآمده.
-
واژههای مشابه
-
چهاربر منتظم
لغتنامه دهخدا
چهاربر منتظم . [ چ َ / چ ِ ب َ رِ م ُ ت َ ظَ ] (اِ مرکب ) چهارضلعی منتظم . سطحی که از چهارسو محاط به چهارخط عمود بر هم باشد. رجوع به چهارضلعی منتظم شود.
-
چهاروجهی منتظم
لغتنامه دهخدا
چهاروجهی منتظم . [ چ َ / چ ِ وَ ی ِ م ُ ت َ ظَ ] (اِ مرکب ) جسمی است که از هر طرف به مثلث های متساوی الاضلاع مسطح برابر محدود میباشد هر یک از این مثلث های متساوی الاضلاع مسطح را وجه مینامند و هر یک از اضلاع مشترک میان وجه را یال و انتهای یالها را رأ...
-
جستوجو در متن
-
منتظمی
لغتنامه دهخدا
منتظمی . [ م ُ ت َ ظِ ] (حامص ) منتظم بودن . مرتب و بسامان بودن : چشم بد دور که بس منتظم است آن دولت آری آن دولت را منتظمی معهود است . انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 56).رجوع به مُنتَظِم شود.
-
icosahedral symmetry
تقارن بیستوجهی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-میکربشناسی] ساختار هندسی متقارن برخی ویروسها که به شکل بیستوجهی منتظم است
-
apothem, short radius
سهم 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] فاصلۀ مرکز یک چندضلعی منتظم از هریک از اضلاعش
-
تنسق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tanassoq با یکدیگر منتظم و آراسته شدن؛ نظموترتیب و هماهنگی یافتن.
-
آراسته
واژگان مترادف و متضاد
آماده، بانظم، بسامان، جمیل، متحلی، مرتب، مزین، منتظم، منظم، نیکو