کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مناصحت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مناصحت
/monāsehat/
معنی
نصیحت کردن؛ اندرز دادن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اندرز دادن، پنددادن، نصح، نصیحت کردن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مناصحت
واژگان مترادف و متضاد
اندرز دادن، پنددادن، نصح، نصیحت کردن
-
مناصحت
فرهنگ فارسی معین
(مُ ص حَ) [ ع . مناصحة ] (مص م .) همدیگر را نصیحت کردن .
-
مناصحت
لغتنامه دهخدا
مناصحت . [ م ُ ص َ / ص ِ ح َ ] (از ع ، اِمص ) پند و نصیحت خالصانه و راستی و صداقت نسبت به همدیگر. (ناظم الاطباء).پند و اندرز دادن . مناصحة : این قاضی از اعیان علماء حضرت است و شغلها و سفارتهای با نام کرده و در هر یکی از آن مناصحت و دیانت وی ظاهر گشته...
-
مناصحت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مناصَحة] [قدیمی] monāsehat نصیحت کردن؛ اندرز دادن.
-
واژههای همآوا
-
مناصحة
لغتنامه دهخدا
مناصحة. [ م ُ ص َ ح َ ] (ع مص ) پند دادن . (آنندراج ) . پند دادن یکدیگر را. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به مناصحت شود.
-
جستوجو در متن
-
نصح
واژگان مترادف و متضاد
اندرزدادن، تذکره، تذکیر، مناصحت، نصیحت کردن، وعظ کردن
-
مناصحة
لغتنامه دهخدا
مناصحة. [ م ُ ص َ ح َ ] (ع مص ) پند دادن . (آنندراج ) . پند دادن یکدیگر را. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به مناصحت شود.
-
مناصح
لغتنامه دهخدا
مناصح . [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) نصیحت کننده . اندرزدهنده : استرضای جوانب از موءالف و مجانب و اقارب و اباعد... و منافق و مناصح ... تمام به اتمام رسانید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 172).بیار ساقی سرمست جام باده ٔ عشق بده برغم مناصح که می دهد پندم . سعدی .رجوع ...
-
طویت
لغتنامه دهخدا
طویت . [ طَ وی ی َ ] (ع اِ) راز. (منتهی الارب ). اندیشه . (دهار) (دستوراللغة). نیت . ضمیر. (منتخب اللغات ). دل . (مهذب الاسماء). درون : وجوه لشکر و اعیان و حشم را بخواند و گفت شما عادت من در خلوص عبودیت و صفای عقیدت و طویت و یکدلی و مناصحت و عرفان حق...
-
قصاری
لغتنامه دهخدا
قصاری . [ ق ُ را ] (ع اِ) غایت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). جهد و غایت وآخرالامر. (اقرب الموارد): قصاراک ان تفعل کذا؛ ای غایتک و جهدک و آخر امرک (اقرب الموارد) : یا رب او را برای همنفسان به قصارای آرزو برسان . سنائی .حقوق مناصحت تو به ادا رسانم و...
-
مصاحبت
لغتنامه دهخدا
مصاحبت . [ م ُ ح َ / ح ِ ب َ ] (از ع ، اِمص ) مصاحبة. هم صحبتی و هم نشینی و همدمی و همراهی و ملازمت . (ناظم الاطباء). رفاقت و یاری بایکدیگر. (یادداشت مؤلف ). نشست و برخاست . همراهی . (یادداشت مؤلف ) : ما هر دو به مصاحبت و مصادقت یکدیگر به رغادت عیش...
-
سفارت
لغتنامه دهخدا
سفارت . [ س َ رَ ] (ع مص ، اِمص ) رسالت و پیغمبری . (غیاث ). رسالت و پیغمبری و میانجیگری . (آنندراج ). پیغام . (دهار). رسالة. (مهذب الاسماء). صلح کردن میان قوم و میانجی گری نمودن : این قاضی شغلها و سفارتهای با نام کرده است و در هر یکی از آن مناصحت و ...
-
مکافحت
لغتنامه دهخدا
مکافحت . [ م ُف َ / ف ِ ح َ ] (از ع ، اِمص ) مکافحة. با کسی رویاروی جنگ کردن . رویاروی شمشیر زدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از این واقعه ٔ هایل جهان بر او تنگ شد جز مکافحت و مکاوحت چاره ندید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 35). چون این جواب به...