کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منازل شناسان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منازل شناسان
لغتنامه دهخدا
منازل شناسان . [ م َ زِ ش ِ ] (اِ مرکب ) آنان که منازل را شناسند. شناسنده ٔ منزلها. و رجوع به منازل شود. || کنایه از عارفان و مجردان باشد و ایشان را منزل شناسان هم می گویند. (برهان ) (آنندراج ). عارفان و مجردان . (ناظم الاطباء) : سلاطین عزلت گدایان ح...
-
واژههای مشابه
-
مَنَازِلَ
فرهنگ واژگان قرآن
منزلها - محلهاي فرود آمدن و نزول
-
سارق منازل
دیکشنری فارسی به عربی
لص
-
هتک حرمت منازل
لغتنامه دهخدا
هتک حرمت منازل . [ هََ ک ِ ح ُ م َ ت ِ م َ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در اصطلاح حقوق جزاء، دخول به قهر و غلبه در ملکی است که در تصرف دیگری (مالک یا مستأجر و غیره ) است . (فرهنگ حقوقی تألیف جعفری لنگرودی ). ماده ٔ 265 قانون مجازات عمومی برای مرتک...
-
جستوجو در متن
-
منزل شناس
لغتنامه دهخدا
منزل شناس . [ م َ زِ ش ِ ] (نف مرکب ) آنکه توقفگاههای بین راه را شناسد. آنکه از منازل سفر آگاه باشد : چو شه دید کآن لشکر بی قیاس در آن ره نباشند منزل شناس . نظامی .زمین را شود میل و منزل شناس به تری و خشکی رساند قیاس . نظامی .نمودند منزل شناسان راه ک...
-
عزلت
لغتنامه دهخدا
عزلت . [ ع ُ ل َ ] (ع اِمص ) عزلة. گوشه نشینی و خانه نشینی . (ناظم الاطباء). جدا شدن از زن و فرزند و گوشه نشینی برای عبادت . (غیاث اللغات ). کناره گرفتن از خلق . انزوا.گوشه گیری . اعتزال . و رجوع به عزلة شود : بود پرهیز تو پاکی و طاعت راز با ایزدچو خ...
-
گم کرده
لغتنامه دهخدا
گم کرده . [ گ ُ ک َ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) از دست داده . مفقود : همی گشت بر گرد آن مرغزارکه یابد نشانی ز گم کرده یار. فردوسی .بوی پیراهن گم کرده ٔ خود میشنوم گر بگویم همه گویند ضلالی است قدیم . سعدی (بدایع).دل گم کرده در این شهر نه من میجویم هیچکس نیس...
-
عقرب
لغتنامه دهخدا
عقرب . [ ع َ رَ ] (ع اِ) کژدم . (منتهی الارب ) (دهار). جانورکی است از هوام ، زهردار و انواع آن بسیار است . کنیه ٔ وی ام عِریَط و ام ساهرة است . عقرب بر نر و ماده ٔ آن اطلاق میشود ولی غالباً در ماده بکار میرود و نر آن را عقربان گویند. و ماده را نیز گا...
-
پی
لغتنامه دهخدا
پی . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) قدم . گام . پای . پا. مخفف پای که بعربی رجل خوانند. (برهان ). پشت علیای کف پا و پشت سفلای ساق پا. کف پا : ترّست زمین ز دیدگان من چون پی بنهم همی فرولغزم . آغاجی .اکنون فکنده بینی از ترک تا یمن یک چند گاه زیر پی آهوان سمن . دقی...