کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منادی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
منادی
/monādi/
معنی
۱. نداکننده.
۲. [قدیمی] جارچی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
جارچی، منادیگر، ندادهنده، نداگر، هاتف
برابر فارسی
پیام آور
دیکشنری
crier, harbinger, herald, trumpeter
-
جستوجوی دقیق
-
منادی
واژگان مترادف و متضاد
جارچی، منادیگر، ندادهنده، نداگر، هاتف
-
منادی
فرهنگ واژههای سره
پیام آور
-
منادی
فرهنگ فارسی معین
(مُ دا) [ ع . ] 1 - (اِمف .) ندا داده شده ، خوانده شده . 2 - (اِ.) خبری که با جار زدن اعلام می کنند. 3 - اسمی که پس از حرف ندا بیاید.
-
منادی
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِفا.) جار زننده ، جارچی .
-
منادی
لغتنامه دهخدا
منادی . [ م ُ ] (ع ص ) ندادهنده که برای اظهار امر حاکم در شهر می گردد. (غیاث ) (آنندراج ). آنکه ندا می کند وبه آواز بلند مردم را برای امری آگاه می کند و جار می زند. جارچی . (ناظم الاطباء). آنکه ندا دهد. نداکننده . جارزننده . جارچی . هوانداز. جارگر. (...
-
منادی
لغتنامه دهخدا
منادی . [ م ُ دا ] (ع ص ) خوانده شده یعنی ندا داده شده . (غیاث ) (آنندراج ). خوانده شده و نداشده . (ناظم الاطباء). خوانده . آوازکرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِمص ) به معنی ندا نیز آمده بر این تقدیر مصدر میمی است یا آنکه در اصل منادات باشد ...
-
منادی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] monādi ۱. نداکننده.۲. [قدیمی] جارچی.
-
منادی
دیکشنری فارسی به عربی
بادرة , رائد , منادي
-
واژههای مشابه
-
منادي
دیکشنری عربی به فارسی
جارچي , پيشرو , جلودار , منادي , قاصد , از امدن ياوقوع چيزي خبر دادن , اعلا م کردن , راهنمايي کردن
-
منادی بلوطک
لغتنامه دهخدا
منادی بلوطک . [ م ُ ب َطَ ] (اِخ ) دهی از بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز است و 148 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
منادی گاه
لغتنامه دهخدا
منادی گاه . [ م ُ دا / م ُ ] (اِ مرکب ) محل ندا زدن . جای جار زدن . جایی که به آوازبلند مطلبی را به آگاهی همگان برسانند : بر منادی گاه کن این کار توبر سر راهی که باشد چارسو. مولوی (مثنوی چ نیکلسن ج 1 ص 23).رجوع به مُنادی ̍ و مُنادی شود.
-
منادی گر
لغتنامه دهخدا
منادی گر. [ م ُ دا گ َ / م ُ گ َ ] (ص مرکب ) جارزننده . جارچی . آنکه خبری را به بانگ بلند به آگاهی عموم برساند : بگشتی منادی گری در سپاه که ای نامداران و گردان شاه . فردوسی .منادی گری برکشیدی خروش که ای نامداران با فر و هوش . فردوسی .منادی گری را بفر...
-
منادی گری
لغتنامه دهخدا
منادی گری . [ م ُ دا گ َ / م ُ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل منادی گر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به منادی گر شود.