کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منادم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
منادم
/monādem/
معنی
ندیم؛ همصحبت؛ همدم؛ همنشین.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
منادم
فرهنگ فارسی معین
(مُ دِ) [ ع . ] (اِفا.) همنشین ، هم صحبت .
-
منادم
لغتنامه دهخدا
منادم . [ م ُ دِ ] (ع ص ) حریف شراب . || همنشین بزرگان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ندیم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پس شاه ... گفت : اگر چه «یهه » ندیمی قدیم و منادمی ملازم و مناجیی منجی و کافیی به همه ٔ خیرات مکافی باشد. (مرزبان ...
-
منادم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] monādem ندیم؛ همصحبت؛ همدم؛ همنشین.
-
واژههای همآوا
-
منعدم
فرهنگ فارسی معین
(مُ عَ دِ) [ ع . ] (اِفا.) نیست شونده ، نابود گردنده .
-
منعدم
لغتنامه دهخدا
منعدم . [ م ُ ع َ دِ ] (ع ص ) نیست شونده . (غیاث ) (آنندراج ) . نیست و نابود شونده و نیست و نابود و پایمال و زیر و زبر و ناپدید و معدوم و برطرف گشته و ویران و خراب شده و تباه گشته و ضایع و نایاب . (ناظم الاطباء).- منعدم شدن ؛ نابود شدن . نیست شدن . م...
-
منعدم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mon'adem ۱. نابودشونده.۲. نابود.
-
جستوجو در متن
-
امین الدین تبریزی
لغتنامه دهخدا
امین الدین تبریزی . [ اَ نُدْ دی ن ِ ت َ ] (اِخ ) حاجی ... مشهور به حاجی دده . شاعر و عالم به حدیث و تفسیر بوده و امین و گاهی نوری تخلص میکرده است . قصاید متعدد درمدح امیر شیخ حسن نویان گفته و مدتی هم در بغداد منادم سلطان اویس بوده و در سال 758 هَ .ق...
-
حریف
لغتنامه دهخدا
حریف . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) هم پیشه . همکار. هم حرفت . ج ، حُرَفاء : دشمنند این ذهن و فطنت را حریفان حسدمنکرند این سحر و معجز را رفیقان ریا. خاقانی .با حریفان درد مهره ٔ مهربر بساط قلندر اندازیم . خاقانی . || دوست نامشروع زن . فاسق زن : آن ریش نیست چغب...
-
طاهر
لغتنامه دهخدا
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن فضل . برادرزاده ٔ ابوعلی (احمدبن محمدبن المظفربن محتاج ) ابوالمظفر طاهربن الفضل بن محمدبن المظفربن محتاج والی چغانیان بودو در سنه ٔ 377 وفات یافت و ترجمه ٔ حالش در لباب الالباب مذکور است (ج 1 صص 27-29) و وی امیری بغایت فاضل و...