کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ممه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
tit
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دختره، دختر یا زن، ضربه، ممه، نوک پستان، یابو
-
صدي
دیکشنری عربی به فارسی
طنين , پژواک , تلا في , ضربه , يابو , دختريازن , نوک پستان , ممه
-
teats
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خوبه، پستانک، نوک پستان، شبیه نوک پستان، ممه
-
teat
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گربه، پستانک، نوک پستان، شبیه نوک پستان، ممه
-
paps
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پاپ، نوک پستان، ممه، قله، خوراک نرم و رقیق، خمیر نرم، تفاله گوشت یا سیب، هر چیزی شبیه نوک پستان
-
حلمة
دیکشنری عربی به فارسی
نوک پستان , نوک غده , پستانک مخصوص شيربچه , ازنوک پستان خوردن , ممه , شبيه نوک پستان , پستانک
-
pap
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پاپ، نوک پستان، ممه، قله، خوراک نرم و رقیق، خمیر نرم، تفاله گوشت یا سیب، هر چیزی شبیه نوک پستان
-
لولو
لغتنامه دهخدا
لولو. (اِ) قسمی سگ کوچک جثه ٔ درازپشم . || فاروغ . یک سر دو گوش . کُخ . بُغ. صورت مهیبی که برای ترسانیدن اطفال سازند. (آنندراج ) (برهان ). وجودی وهمی که بچه های خرد را بدان ترسانند. بخ . مترس اطفال . ضاغث . ضاغب . لولوخرخره . لولوخرناس . صورتی مهیب ک...
-
دامدامار
لغتنامه دهخدا
دامدامار. (اِخ )دهی است از دهستان الند بخش حومه ٔ شهرستان خوی . واقع در 59هزارگزی باختر خوی در مسیر جنوبی راه ارابه روملحملی به زورآباد. دره است و کوهستانی و سردسیر و دارای 30 تن سکنه . آب آن از دره ملحملی است و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله ...
-
گته ده
لغتنامه دهخدا
گته ده . [ گ َ ت ِ دِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان بالا بخش طالقان شهرستان تهران ، در 29هزارگزی خاور شهرک ، سر راه عمومی ومالرو طالقان به شاه پل . کوهستانی ، سردسیری و سکنه ٔ آن 766 تن است . آب آن از رودخانه ٔ گرآب و دره ٔ کهارکوه . محصول آن غلات ، سیب زم...
-
کوچ کردن
لغتنامه دهخدا
کوچ کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از منزلی به منزل دیگر نقل و تحویل کردن را گویند. (برهان ). رحلت کردن از منزلی به منزل دیگر. حرکت نمودن و نقل مکان کردن . رحلت نمودن و نقل مکان کردن . (ناظم الاطباء). رحلت کردن . مهاجرت کردن . منتقل شدن افراد ایل یا لش...