کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ممهور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ممهور
/mamhur/
معنی
مُهرشده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
مهر، مهرشده
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ممهور
واژگان مترادف و متضاد
مهر، مهرشده
-
ممهور
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) مهر شده .
-
ممهور
لغتنامه دهخدا
ممهور. [ م َ ] (ع ص ) مهرشده و امضاشده . (ناظم الاطباء). مختوم . مهربرنهاده . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
ممهور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی: مُهر، به سیاق عربی] mamhur مُهرشده.
-
واژههای مشابه
-
ممهور شدن
واژگان مترادف و متضاد
مهرشدن
-
جستوجو در متن
-
ناممهور
لغتنامه دهخدا
ناممهور. [ م َم ْ ] (ص مرکب ) مهرناشده . مقابل ممهور. رجوع به ممهور شود.
-
مهر زدن
لغتنامه دهخدا
مهر زدن . [ م ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) ممهور ساختن . مهر کردن .
-
dispatch 3, dépêche (fr.)
فرسته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات - پست] کیسه یا مجموعۀ کیسههای برچسبخورده و مهرومومشده و ممهور به مُهر یا بدون مُهر که بین واحدهای پُستی مبادله میشود
-
مهر خوردن
لغتنامه دهخدا
مهر خوردن . [ م ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) ممهور شدن . به مهر اندرآمدن . نقش مهر به خود گرفتن .
-
سربسته
واژگان مترادف و متضاد
۱. سربهمهر، مهر، ممهور ≠ سرباز، سرگشاده ۲. پوشیده، نهان، نهفته ۳. ناآشکار ≠ آشکار ۴. غیرصریح، تلویحی ≠ صریح ۵. محرمانه ۶. سری ≠ فاش، علنی
-
مهرزن
لغتنامه دهخدا
مهرزن . [ م ُ زَ ] (نف مرکب ) آنکه اثر مهر بر کاغذ پدیدار می آورد. که مهر می کند. که ممهور می سازد. که مهر بر کاغذ یا بر چیزی می زند. || طابع. طباع . (منتهی الارب ). چاپچی . چاپ کننده . باسمه کننده .
-
بمهر
لغتنامه دهخدا
بمهر. [ ب ِ م ُ ] (ص مرکب ) بسته و مهرکرده . (ناظم الاطباء). ممهور : ملطفه به من داد بمهر و قصد شکار کردم . (تاریخ بیهقی ).اگرچه زر بمهر افزون عیارست قراضه ریزه ها هم در شمارست . نظامی .- بمهر کردن ؛ مهر کردن . مهر نمودن . ممهور ساختن . بستن : ایشان...
-
سربمهر
لغتنامه دهخدا
سربمهر. [ س َ ب ِ م ُ ] (ص مرکب ) مهرکرده شده . (آنندراج ). ممهور. سربسته . که سر آن نگشوده باشند. دست نخورده : زد نفس سربمهر صبح ملمعنقاب خیمه ٔ روحانیان گشت معنبرطناب . خاقانی .خنده ای سربمهر زد دم صبح الصبوح ای حریف محرم صبح . خاقانی .آن گنج سربمه...