کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مملکت پوشاندن باخاک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مملکت پوشاندن باخاک
دیکشنری فارسی به عربی
تربة
-
واژههای مشابه
-
مملکت راندن
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) فرمانروایی کردن .
-
مملکت راندن
لغتنامه دهخدا
مملکت راندن . [ م َ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حکم راندن . اداره ٔ امور مملکت کردن : پس فریشته اورا گفت : یا قیدار! چندین مملکت و شهر راندی و به شهوات و لذات دنیا مشغول بودی . (تاریخ سیستان ص 45).
-
مملکت آرا
لغتنامه دهخدا
مملکت آرا. [ م َ ل َ / ل ِ ک َ ] (نف مرکب ) آنکه کشور را آرایش می دهد. زینت بخش کشور : قلج طمغاج خان مسعود شاهنشاه مشرق راوزیر مملکت آرای کم آز و کم آزارم . سوزنی .چون آذرشاپور آن اشارت مملکت آرای را امتثال و انقیاد نمود. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ).
-
مملکت آرایی
لغتنامه دهخدا
مملکت آرایی . [ م َ ل َ / ل ِ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل مملکت آرا. آرایش مملکت . کشورآرایی : سنت او عدل فرمایی و سیرت او مملکت آرایی . (سندبادنامه ص 250). بقاباد پادشاه دادگر و خسرو هفت کشور را در دادفرمایی و مملکت آرایی . (سندبادنامه ص 218).
-
مملکت بخش
لغتنامه دهخدا
مملکت بخش . [ م َ ل َ / ل ِ ک َ ب َ ] (نف مرکب ) بخشنده ٔ مملکت . بخشنده ٔ کشور و سرزمین . که پادشاهی و دارائی سرزمینی و ناحیتی و کشوری را به کسی بخشد : کیست اندر همه عالم چو تو دیگر ملکی مملکت بخش و فلک جنبش و خورشیدمثال . فرخی .سلاطین نژادا خلیفه پ...
-
مملکت پناه
لغتنامه دهخدا
مملکت پناه . [ م َ ل َ / ل ِ ک َ پ َ ] (ص مرکب ) از القاب پادشاه است ، یعنی پشت و پناه اهالی مملکت . (ناظم الاطباء).
-
مملکت پناهی
لغتنامه دهخدا
مملکت پناهی . [ م َ ل َ / ل ِ ک َ پ َ ] (حامص مرکب ) عمل مملکت پناه . || پادشاهی که پشت و پناه اهالی مملکت باشد. (ناظم الاطباء).
-
مملکت دار
لغتنامه دهخدا
مملکت دار. [ م َ ل َ / ل ِ ک َ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ مملکت . اداره کننده و مدبر مملکت : هیچ شه را چنین وزیر نبودمملکت دار و کار ملک تراز.فرخی .
-
مملکت داری
لغتنامه دهخدا
مملکت داری . [ م َ ل َ / ل ِ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل مملکت دار. کشورداری . اداره ٔ امور مملکت .
-
مملکت رانی
لغتنامه دهخدا
مملکت رانی . [ م َ ل َ / ل ِ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل مملکت ران . فرمان فرمایی و دادگستری . (ناظم الاطباء). کشورداری .
-
مملکت فروزی
لغتنامه دهخدا
مملکت فروزی . [ م َ ل َ / ل ِ ک َف ُ ] (حامص مرکب ) کشورداری . کشورآرایی : دادم از مملکت فروزی خویش هر کسی را برات روزی خویش .نظامی .
-
مملکت گیر
لغتنامه دهخدا
مملکت گیر. [ م َ ل َ / ل ِ ک َ ] (نف مرکب ) گیرنده ٔ مملکت . کشورگشا. کشورستان : اسب او را چه لقب ساخته اندمملکت گیر و ولایت پیمای .فرخی .
-
مملکت نگاهدار
لغتنامه دهخدا
مملکت نگاهدار. [ م َ ل َ / ل ِ ک َ ن ِ ] (نف مرکب ) نگهبان کشور : ای مهران من پنداشتم تو مرا وزیر و مملکت نگاهداری . (سمک عیار ج 1 ص 82).