کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مملکت دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مملکت دار
/mamlekatdār/
معنی
۱. کشوردار.
۲. پادشاهی که کشور خود را خوب اداره کند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مملکت دار
لغتنامه دهخدا
مملکت دار. [ م َ ل َ / ل ِ ک َ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ مملکت . اداره کننده و مدبر مملکت : هیچ شه را چنین وزیر نبودمملکت دار و کار ملک تراز.فرخی .
-
مملکت دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] mamlekatdār ۱. کشوردار.۲. پادشاهی که کشور خود را خوب اداره کند.
-
واژههای مشابه
-
مملکت راندن
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) فرمانروایی کردن .
-
مملکت راندن
لغتنامه دهخدا
مملکت راندن . [ م َ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حکم راندن . اداره ٔ امور مملکت کردن : پس فریشته اورا گفت : یا قیدار! چندین مملکت و شهر راندی و به شهوات و لذات دنیا مشغول بودی . (تاریخ سیستان ص 45).
-
مملکت آرا
لغتنامه دهخدا
مملکت آرا. [ م َ ل َ / ل ِ ک َ ] (نف مرکب ) آنکه کشور را آرایش می دهد. زینت بخش کشور : قلج طمغاج خان مسعود شاهنشاه مشرق راوزیر مملکت آرای کم آز و کم آزارم . سوزنی .چون آذرشاپور آن اشارت مملکت آرای را امتثال و انقیاد نمود. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ).
-
مملکت آرایی
لغتنامه دهخدا
مملکت آرایی . [ م َ ل َ / ل ِ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل مملکت آرا. آرایش مملکت . کشورآرایی : سنت او عدل فرمایی و سیرت او مملکت آرایی . (سندبادنامه ص 250). بقاباد پادشاه دادگر و خسرو هفت کشور را در دادفرمایی و مملکت آرایی . (سندبادنامه ص 218).
-
مملکت بخش
لغتنامه دهخدا
مملکت بخش . [ م َ ل َ / ل ِ ک َ ب َ ] (نف مرکب ) بخشنده ٔ مملکت . بخشنده ٔ کشور و سرزمین . که پادشاهی و دارائی سرزمینی و ناحیتی و کشوری را به کسی بخشد : کیست اندر همه عالم چو تو دیگر ملکی مملکت بخش و فلک جنبش و خورشیدمثال . فرخی .سلاطین نژادا خلیفه پ...
-
مملکت پناه
لغتنامه دهخدا
مملکت پناه . [ م َ ل َ / ل ِ ک َ پ َ ] (ص مرکب ) از القاب پادشاه است ، یعنی پشت و پناه اهالی مملکت . (ناظم الاطباء).
-
مملکت پناهی
لغتنامه دهخدا
مملکت پناهی . [ م َ ل َ / ل ِ ک َ پ َ ] (حامص مرکب ) عمل مملکت پناه . || پادشاهی که پشت و پناه اهالی مملکت باشد. (ناظم الاطباء).
-
مملکت رانی
لغتنامه دهخدا
مملکت رانی . [ م َ ل َ / ل ِ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل مملکت ران . فرمان فرمایی و دادگستری . (ناظم الاطباء). کشورداری .
-
مملکت فروزی
لغتنامه دهخدا
مملکت فروزی . [ م َ ل َ / ل ِ ک َف ُ ] (حامص مرکب ) کشورداری . کشورآرایی : دادم از مملکت فروزی خویش هر کسی را برات روزی خویش .نظامی .
-
مملکت گیر
لغتنامه دهخدا
مملکت گیر. [ م َ ل َ / ل ِ ک َ ] (نف مرکب ) گیرنده ٔ مملکت . کشورگشا. کشورستان : اسب او را چه لقب ساخته اندمملکت گیر و ولایت پیمای .فرخی .
-
مملکت نگاهدار
لغتنامه دهخدا
مملکت نگاهدار. [ م َ ل َ / ل ِ ک َ ن ِ ] (نف مرکب ) نگهبان کشور : ای مهران من پنداشتم تو مرا وزیر و مملکت نگاهداری . (سمک عیار ج 1 ص 82).
-
مملکت داری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] mamlekatdāri کشورداری؛ پادشاهی.