کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ممزوج کننده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ممزوج کننده
دیکشنری فارسی به عربی
اندماج
-
واژههای مشابه
-
ممزوج شدن
واژگان مترادف و متضاد
آمیختهشدن، مخلوط شدن، درهم رفتن، قاطی شدن، ترکیب شدن
-
ممزوج کردن
واژگان مترادف و متضاد
آمیختن، مخلوط کردن، درهم کردن، قاطی کردن، ترکیب کردن
-
باده ٔ ممزوج
لغتنامه دهخدا
باده ٔ ممزوج . [ دَ / دِ ی ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شراب که گلاب یا آب و مانند آن در آن آمیخته باشد. میرزا صائب راست : عالمی را کرد بیخود آن دو لعل آبدارباده ٔ ممزوج چندین نشأه هم میداشته ست ؟(از آنندراج ).
-
ممزوج شدن
دیکشنری فارسی به عربی
اخلط
-
ممزوج کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ادمج
-
جستوجو در متن
-
mergers
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ادغام، امتزاج، ممزوج کننده، یکی شدن دو یا چند شرکت
-
merger
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ادغام، امتزاج، ممزوج کننده، یکی شدن دو یا چند شرکت
-
اندماج
دیکشنری عربی به فارسی
اتصال , الحاق , يکي سازي ترکيب , يکي شدني , پيوستگي , تلفيق , اتحاد , ادخال , جا دادن , ايجاد شخصيت حقوقي براي شرکت , ممزوج کننده , يکي شدن دو يا چند شرکت , ادغام , امتزاج
-
قلی
لغتنامه دهخدا
قلی . [ق َ لا ] (ع اِ) قلیا. قِلْی ْ. قلی الصباغین . شب العصفر. (مخزن الادویه ). و در اصفهان گهلا و در خراسان شخار و در گیلان و شیراز قلیا و به هندی سجی و ساجی و درکابل اشغار نامند. و آن چیزی است متخذ از اشنان سوخته بدین نحو که برزمین اندک کودی میکنن...
-
موافق
لغتنامه دهخدا
موافق . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) سازوار. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). سازوار و مطابق و هم آهنگ . (از یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). سازگار. سازنده . مناسب و متناسب بهم . جور. سازگاری کننده . همساز. عشیر. هم آهنگ . مناسب . ملایم . ملایم مزاج . درخور. ...
-
طرفاء
لغتنامه دهخدا
طرفاء. [ طَ ](ع اِ) گز و آن بر چهار صفت است ، یکی از آن اَثل است . طرفاة، یکی آن . (منتهی الارب ). درخت گز که به هندی جهاو گویند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). درخت گز و چوب گز را گویند. (برهان ). گز بوستانی و ثمره ٔ آن گزمازج است . (شیخ الرئیس در مفردا...
-
نزار
لغتنامه دهخدا
نزار. [ ن ِ ] (ص ) پهلوی : نیزار (ضعیف ، محتاج )، در اراک : نزر (ضعیف ، ناتوان ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). لاغر. (برهان قاطع) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ) (از رشیدی ) (غیاث اللغات ). ضعیف . (برهان قاطع) (آنندر...