کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ممدود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ممدود
/mamdud/
معنی
۱. دارای علامت مد.
۲. [قدیمی] کشیده و دراز.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. کشیده
۲. طولانی، دراز
۳. گسترده، وسیع
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ممدود
واژگان مترادف و متضاد
۱. کشیده ۲. طولانی، دراز ۳. گسترده، وسیع
-
ممدود
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کشیده شده . 2 - دارای علامت مد.
-
ممدود
لغتنامه دهخدا
ممدود. [ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ واسطی ربابی . بدو مثل می زدند در معرفت موسیقی با رباب . به سال 638 هَ . ق . در بغداد درگذشت . (از تاج العروس ج 1 ص 263).
-
ممدود
لغتنامه دهخدا
ممدود. [ م َ ] (ع ص ) کشیده و دراز. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کشیده شده : سایه ٔ همایونش بر همه ٔ جهانیان ممدود. (یادداشت مرحوم دهخدا). بعضی گفتند که ظل ممدود است در بهشت . (کشف الاسرار ج 2 ص 545).- الف ممدود ؛ در عربی الفی است که بعد از آن همزه باش...
-
ممدود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mamdud ۱. دارای علامت مد.۲. [قدیمی] کشیده و دراز.
-
جستوجو در متن
-
ممدودة
لغتنامه دهخدا
ممدودة. [ م َ دَ ] (ع ص ) مؤنث ممدود. رجوع به ممدود شود. کشیده . بلند.- الف ممدودة ؛ الف بلند و کشیده . مقابل الف مقصورة یا الف کوتاه .
-
مَّمْدُوداً
فرهنگ واژگان قرآن
گسترده - مدد شده ("جعلت له مالا ممدودا" يعني من براي او مالي ممدود يعني گسترده و يا ممدود به مدد نتايج و فايده قرار دادم )
-
آ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حرف) 'ā نخستین حرف الفبای فارسی؛ الف ممدود؛ آی با کلاه. Δ در حساب ابجد: «۱».
-
تاله
واژهنامه آزاد
تاله با فتحۀ ممدود در اول (که این فتحه از ویژگی های گویش بیرجند، مرکز استان خراسان جنوبی است) به معنی تکه ای از نبات یا قند است. در این گویش به حبه قند یا نبات «جاله» گفته می شود (با همان فتحۀ ممدود در اول) .
-
زکریائی
لغتنامه دهخدا
زکریائی . [ زَ ک َ ری یا ] (ع اِ) صورت کلمه ٔ زکریاء (ممدود) در حال اضافه به یای متکلم . (از منتهی الارب ).
-
زکریاوین
لغتنامه دهخدا
زکریاوین . [ زَ ک َ ری یا ن َ ] (ع اِ) ج ِ زکریاء (ممدود) در دو حالت نصب و جر. (از منتهی الارب ).
-
زنوی
لغتنامه دهخدا
زنوی . [ زِ ن َ وی ی ] (ع ص نسبی ) نسبت از زنا، مقصور است و زِناوی ّ از ممدود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). منسوب به زنا و زناکار. (ناظم الاطباء).
-
غطشا
لغتنامه دهخدا
غطشا. [ غ َ ] (ع ص ) لغتی در غطشاء ممدود است . (منتهی الارب ). صاحب تاج العروس غطشی و غطشا هردو را ذکر کرده است . رجوع به غطشاء شود.
-
زکریاوان
لغتنامه دهخدا
زکریاوان . [ زَ ک َ ری یا ن ِ ] (ع اِ) تثنیه ٔ زکریاء (ممدود) در حالت رفع، یعنی دو زکریا. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).