کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ممثل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ممثل
/momassal/
معنی
همانند؛ هماندازه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ممثل
فرهنگ فارسی معین
(مُ مَ ثَّ) [ ع . ] (اِمف .) مثل زده شده ، مجسم شده .
-
ممثل
لغتنامه دهخدا
ممثل . [ م ُ ث ِ ] (ع ص ) آنکه قصاص می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به امثال شود.
-
ممثل
لغتنامه دهخدا
ممثل . [ م ُ م َث ْ ث َ ] (ع ص ) مصورگشته و پیکر صورت بسته شده . مصورکرده . تصویرشده . مجسم گشته . (از ناظم الاطباء). مصور. مجسم . (یادداشت مرحوم دهخدا) : کان المثال فی الصور الذهنیة اضعف من الممثل ، و فی المثل الافلاطونیة بالعکس . (حکمة الاشراق حاشی...
-
ممثل
لغتنامه دهخدا
ممثل . [ م ُ م َث ْ ث ِ ] (ع ص ) (اصطلاح هیئت ) در اصطلاح اهل هیئت ، جرمی کروی که دو سطح متوازی آن را احاطه می کند و مرکز آن دو مرکز عالم و منطقه و قطبهای آن در سطح منطقةالبروج و دو قطب آن است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). اوج بلندترین جای است که آفت...
-
ممثل
دیکشنری عربی به فارسی
بازيگر , هنرپيشه , خواهان , مدعي , شاکي , حامي , نماينده , حاکي از , مشعربر
-
ممثل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] momassal همانند؛ هماندازه.
-
واژههای همآوا
-
ممصل
لغتنامه دهخدا
ممصل . [ م ِ / م ُ ص ِ ] (ع اِ) پالونه یا پاتیله ٔ رنگرز که در آن رنگ کند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). راووق صباغ . (اقرب الموارد) (شرح قاموس ).
-
ممصل
لغتنامه دهخدا
ممصل . [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) زن که بچه را مضغه افکند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زنی که بچه خود را در حالی که پارچه گوشتی است بیفکند. (شرح قاموس ). || شاة ممصل ؛ گوسپندی که شیرش برگردد و جدا شود در شیردوشه پیش از آنکه...
-
جستوجو در متن
-
بازیگر
دیکشنری فارسی به عربی
ممثل
-
حاکی از
دیکشنری فارسی به عربی
ممثل
-
مشعربر
دیکشنری فارسی به عربی
ممثل
-
شاکی
دیکشنری فارسی به عربی
مدعي , ممثل
-
هنرپیشه
دیکشنری فارسی به عربی
فنان , لاعب , ممثل