کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ممتاز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ممتاز
/momtāz/
معنی
برگزیده و جداشده؛ دارای برتری و مزیت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. برگزیده، زبده، منتخب، نخبه
۲. سرآمد، برجسته
۳. متمایز، چشمگیر، مشخص
۴. عالی، برتر، خوب
۵. اعلا
۶. نفیس، مرغوب
۷. متشخص، مشهور، مهم
۸. شاخص
برابر فارسی
فرینه
دیکشنری
classic, cordon bleu, eminent, excellent, exquisite, first-class, grand, imperial, pre-eminent, preeminent, preference, premium, prime, sterling, superfine, superior, thoroughbred
-
جستوجوی دقیق
-
top-rated, top-grade
ممتاز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] درجهای که نشاندهندۀ بهترین کیفیت است
-
ممتاز
فرهنگ نامها
(تلفظ: momtāz) (عربی) دارای امتیاز ، برتر ، برجسته ؛ عالی ، خوب ، مرغوب ؛ مشخص ، جدا ، متمایز ؛ (در قدیم) مشهور .
-
ممتاز
واژگان مترادف و متضاد
۱. برگزیده، زبده، منتخب، نخبه ۲. سرآمد، برجسته ۳. متمایز، چشمگیر، مشخص ۴. عالی، برتر، خوب ۵. اعلا ۶. نفیس، مرغوب ۷. متشخص، مشهور، مهم ۸. شاخص
-
ممتاز
فرهنگ واژههای سره
فرینه
-
ممتاز
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - برگزیده ، جدا شده . 2 - دارای برتری و امتیاز.
-
ممتاز
لغتنامه دهخدا
ممتاز. [ م ُ ] (اِخ ) مولوی سیدامان علی فرزند سیدبرکت علی ، نبیره ٔ مولوی سراج الدین احمد. از شاعران قرن سیزدهم ، مقیم شهرک فریدپور هند است . در مدرسه ٔ دارالاماره ٔ کلکته تحصیل کرد. از اوست :به گلشن چون طلسم صحبتی با گلرخان بستم شکفتن را دری بر روی ...
-
ممتاز
لغتنامه دهخدا
ممتاز. [ م ُ ] (اِخ ) میرزا اسماعیل خان . رجوع به ممتازالدوله شود.
-
ممتاز
لغتنامه دهخدا
ممتاز. [ م ُ] (ع ص ) جداشده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || برگزیده و پسندیده . منتخب شده . دارای امتیاز و برتری و بزرگواری . (از ناظم الاطباء). برتر. فاضل . افضل . راجح . ارجح . صاحب مزیت . نجیب . مفضل . دارای مزیت . فایق . ...
-
ممتاز
دیکشنری عربی به فارسی
عالي , ممتاز , بسيارخوب , شگرف
-
ممتاز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] momtāz برگزیده و جداشده؛ دارای برتری و مزیت.
-
ممتاز
دیکشنری فارسی به عربی
جائزة , جيد , رييس , شهير , ضربة قاضية , ممتاز , مميز , هائل
-
واژههای مشابه
-
distinguished boundary
مرز ممتاز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] فرمولدار
-
ممتاز شدن
واژگان مترادف و متضاد
برترشدن، برجسته شدن، سرآمد گشتن، متمایز شدن
-
patent flour, high grade flour, straight-run grade flour
آرد ممتاز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] آرد دروندانۀ گندم متـ . آرد مغز گندم