کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مماطله کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مماطله کردن
مترادف و متضاد
۱. درنگ کردن، تاخیر کردن، معطل کردن، دفعالوقت کردن
۲. اهمال ورزیدن، سهلانگاری کردن، مسامحه کردن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مماطله کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. درنگ کردن، تاخیر کردن، معطل کردن، دفعالوقت کردن ۲. اهمال ورزیدن، سهلانگاری کردن، مسامحه کردن
-
واژههای مشابه
-
مماطلة سياسية
دیکشنری عربی به فارسی
کسي که قانونگذاري مجلس را با اطاله کلا م و وسايل ديگر بتاخير مي اندازد
-
جستوجو در متن
-
سر دواندن
واژگان مترادف و متضاد
معطل کردن، مماطله کردن، امروز و فردا کردن، علاف کردن
-
پشت گوش انداختن
لغتنامه دهخدا
پشت گوش انداختن . [ پ ُ ت ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) دیر انجام کردن . مماطله کردن . بسپوختن . سپوزکاری کردن .
-
دست دست کردن
لغتنامه دهخدا
دست دست کردن . [ دَ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعلل کردن . طول دادن . اهمال کردن . به طفره وقت گذراندن . انجام دادن کاری را عمداً به درازا کشاندن . این دست آن دست کردن . مماطله کردن .
-
تساهل
واژگان مترادف و متضاد
۱. انعطاف، تسامح، سهلگیری، آسانگیری ۲. سهلانگاری، مسامحه، مماطله ۳. سهلانگاری کردن، مسامحه کردن ≠ کوشیدن ۴. سهل گرفتن، آسان گرفتن ≠ سخت گرفتن
-
تسامح
واژگان مترادف و متضاد
۱. اهمال، تساهل، تغافل، سهلانگاری، غفلت، فروگذاری، مدارا، مسامحه، مماطله ≠ جدیت، سختکوشی ۲. سختگیری ۳. مدارا کردن، تساهل نمودن، فروگذار کردن، نرمی کردن ۴. آسان گرفتن
-
مداعکة
لغتنامه دهخدا
مداعکة. [ م ُ ع َ ک َ ] (ع مص ) به شدت مخاصمه کردن . (از اقرب الموارد). ستیزه کردن . منازعه کردن . (ناظم الاطباء). || مماطله . (متن اللغة). || خشمناک کردن و گول شدن . (ناظم الاطباء). رجوع به دعک شود.
-
سپوزگاری
لغتنامه دهخدا
سپوزگاری . [ س ِ / س َ / س ُ ] (حامص مرکب ) عمل سپوزگار. مماطله . دفعالوقت کردن . || عمل فروکردن بزور و عنف .
-
تسویف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tasvif ۱. وعدۀ امروزوفردا دادن؛ مماطله کردن.۲. اختیار تام دادن در کاری به کسی که هرچه بخواهد بکند.
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . [ دَ وَ ] (اِ) (اصطلاح عامیانه ) مماطله . تأخیر در اجرای امری .- دَول دادن ؛ ازسر باز کردن و بتأخیر انداختن امری و از زیر آن دررفتن و شانه خالی کردن .
-
مدالکة
لغتنامه دهخدا
مدالکة. [ م ُ ل َ ک َ ](ع مص ) دارادار نمودن حق کسی را. (از منتهی الارب ). حق کسی مدافعت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). مماطلة کردن . (متن اللغة) (اقرب الموارد). فهو مدالک . || الحاح و پافشاری کردن در تقاضا. (از متن اللغة).
-
محاج
لغتنامه دهخدا
محاج . [ م ِ ] (ع مص ) دیر داشتن وام و تأخیر کردن در آن . مماحجة. (منتهی الارب ). مماطله . و درنگی نمودن در ادای دین و تأخیر کردن . (ناظم الاطباء). دیر داشتن وام به چیزی را و تأخیر کردن . (آنندراج ).