کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ممازجت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ممازجت
/momāzejat/
معنی
۱. بالیدن؛ نازیدن.
۲. مخالطت کردن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ممازجت
فرهنگ فارسی معین
(مُ زَ جَ یا جِ) [ ع . ممازجة ] 1 - (مص ل .) به هم آمیختن . 2 - (اِمص .) آمیزش ، مخالطت .
-
ممازجت
لغتنامه دهخدا
ممازجت . [ م ُ زَ / زِ ج َ ] (از ع ، اِمص ) آمیختگی و ارتباط. (غیاث اللغات ). مخالطت : میان ایشان وصلتی رفت و اسباب ممازجت و مواشجت مستحکم شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 276). مصاحبت دشمن چون ممازجت مار افعی اعتماد را نشاید. (انوار سهیلی ). || تغییر. ج ،...
-
ممازجت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ممازَجة] [قدیمی] momāzejat ۱. بالیدن؛ نازیدن.۲. مخالطت کردن.
-
واژههای همآوا
-
ممازجة
لغتنامه دهخدا
ممازجة. [ م ُ زَ ج َ ] (ع مص ) با هم نازیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بهم فخرکردن . || آمیزش نمودن . (از اقرب الموارد). مخالطت کردن . (منتهی الارب ). رجوع به ممازجت شود.
-
جستوجو در متن
-
ممازجة
لغتنامه دهخدا
ممازجة. [ م ُ زَ ج َ ] (ع مص ) با هم نازیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بهم فخرکردن . || آمیزش نمودن . (از اقرب الموارد). مخالطت کردن . (منتهی الارب ). رجوع به ممازجت شود.
-
ممازجات
لغتنامه دهخدا
ممازجات . [ م ُ زَ ] (ع اِ) ج ِ ممازجة. تغییرات : عطارد همانطور دارای ممازجات ، یعنی تغییرات است که قمر ما. (طالب اف ). حالات متباینه زهره را نسبت به آفتاب و زمین از قبیل ممازجات یا تغییرات و بعد مسافت می نماید. (طالب اف ). رجوع به ممازجت شود.
-
لحمة
لغتنامه دهخدا
لحمة. [ ل ُ م َ ] (ع اِ) پود کرباس . (منتهی الارب ). مقابل سدی ، تار. اشتی . نیر. هدب . || گوشت پاره ای از صید باز که او را خورانند. (منتهی الارب ). لَحمَة. چشته . مَستَه . ج ، لُحَم . || لحمة جلدة الرأس ؛ پوست سر که بگوشت نزدیک باشد. || خویشی و قرا...
-
ملکائیه
لغتنامه دهخدا
ملکائیه . [ م َ ئی ی َ ] (اِخ ) گروهی از ترسایان پیروان عقاید رسمی قسطنطنیه که در ممالک اسلامی نیز می زیستند و نام ملکائیه از ملک به معنی پادشاه مأخوذ است وچون به عیسویان روم شرقی به علت یگانگی مذهب تمایل داشتند در نزد مسلمانان مورد سؤظن بودند. صاح...
-
ابونصر
لغتنامه دهخدا
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن ابی الحرث . احمدبن محمد. از آل فریغون . داماد ناصرالدین سبکتکین . در ترجمه ٔ تاریخ یمینی (چ طهران ص 306) آمده است : و ابوالحرث احمدبن محمد غرّه ٔ دولت و انسان مقلت و جمال خلّت و طرازحلّت ایشان (آل فریغون ) بود با همتی عا...
-
لوش
لغتنامه دهخدا
لوش . (اِ) لَجَن . حَماء. گل سیاه تیره که در زیر آب نشیند. لای سیاه تک جوی و حوض و تالاب . لَجَم . لژن . گل سیاه و تیره که در بن حوضها و تالابها و امثال آن به هم رسد. (برهان ). خَرّه . لوشن .(آنندراج ) : و لقد خلقنا الاًنسان من صلصال من حماء مسنون ؛ ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد مکنی به ابوالحرث فریغونی . در ترجمه ٔ تاریخ یمینی آمده (ص 305 ببعد): ولایت جوزجان در مدت ایام آل سامان ، آل فریغون را بود اباً عن جد میراث رسیده و از سلفی بخلفی منتقل گشته و بعد همم و غور کرم و مکارم شیم ایشان از ادرا...
-
محبت
لغتنامه دهخدا
محبت .[ م َ ح َب ْ ب َ ] (از ع ، اِمص ) محبة. دوست داشتن . (جرجانی ). صاحب غیاث اللغات و به تبع او صاحب آنندراج آرد که کلمه بفتح میم صحیح است و آنچه به ضم مشهور است غلط است چه مصدر میمی از ثلاثی مجرد به ضم اول مستعمل نشده است . (از غیاث ) (از آنندراج...