کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملیحة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ملیحة
لغتنامه دهخدا
ملیحة. [ م َ ح َ ] (ع ص ) امراءة ملیحة؛ زن خوب صورت . ج ، مِلاح . (ناظم الاطباء). تأنیث ملیح . (اقرب الموارد). رجوع به ملیح (معنی اول )شود. || (اِ) نامی است از نامهای زنان .
-
واژههای مشابه
-
ملیحه
فرهنگ نامها
(تلفظ: malihe) (عربی) (مؤنث ملیح) در قدیم) (به مجاز) ملیح ، زیبا و خوشایند ، دارای ملاحت ، با نمک ؛ (در قدیم) دوست داشتنی و مورد پسند .
-
ملیحه
فرهنگ فارسی معین
(مَ حَ) [ ع . ملیحة ] (ص .) زن با نمک .
-
ملیحه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: ملیحَة] [قدیمی، مجاز] malihe = ملیح
-
ملیحه
واژهنامه آزاد
بانمک
-
حزن ملیحة
لغتنامه دهخدا
حزن ملیحة. [ ح َ ن ِ م ُ ل َی ْ ح َةَ ] (اِخ ) نام جائی است . (معجم البلدان ). رجوع به ملیحه شود.
-
جستوجو در متن
-
لعة
لغتنامه دهخدا
لعة. [ل َع ْ ع َ ] (ع مص ) زن پارسای ملیحه . (منتهی الارب ).
-
ملیح
واژگان مترادف و متضاد
۱. باملاحت، بانمک، ملیحه، نمکین ۲. گندمگون، گیرا ۳. خوشگل، دلربا، زیبا، قشنگ ≠ زشت، بدگل ۴. خوشآیند، دلنشین، دوستداشتنی
-
مملحه
لغتنامه دهخدا
مملحه . [ م ِ ل َ ح َ ] (ع اِ) صورتی از مملحة. نمکدان : دهد ملیح ز منکوحه ٔ ملیحه ٔ خویش نشان مملحه ٔ خوان شهری و غربا.سوزنی .
-
بانمک
لغتنامه دهخدا
بانمک . [ ن َ م َ ] (ص مرکب ) (از: با + نمک ). که نمک دارد. نمکدار. نمکین . ملیح . باملاحت . خوش نمک . ملیحه . || خوشمزه . طیبت گو. خوش صحبت .
-
ثمد
لغتنامه دهخدا
ثمد. [ ث َ ] (اِخ ) موضعی است در بطن ملیحة که آن را روضةالثمد نامند. || بطنی است از تیم بنی جریرة. || ابرق الثمدین ، نام جائی است . (مراصد الاطلاع ).
-
فارهة
لغتنامه دهخدا
فارهة. [ رِ هََ ] (ع ص ) دختر ملیحه . (منتهی الارب ). دختر زیبای بانمک . دخترجوان . || پرخور. (از اقرب الموارد). || کنیزک سرودگوی . (منتهی الارب ). ج ، فَوارِه ْ،فُرُه ، و صورت اخیر نادر است . (از اقرب الموارد).
-
وحص
لغتنامه دهخدا
وحص . [ وَ ] (ع اِ) آبله ریزه که در رخسار دختر ملیحه برآید. || (مص ) بر زمین کشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). این لغت یمانی است . (اقرب الموارد).