کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملکسیما پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ملکسیما
فرهنگ نامها
(تلفظ: malak simā) (عربی) خوشگل ، پریچهر ، فرشته روی ، زیبا روی .
-
واژههای مشابه
-
ملک سیما
لغتنامه دهخدا
ملک سیما. [ م َ ل َ ] (ص مرکب ) خوشگل . پری چهر. (از ناظم الاطباء). فرشته روی . ملک طلعت . زیباروی : قوام دین پیغمبر ملک محمود دین پرورملک فعل و ملک سیرت ملک سهم و ملک سیما. فرخی .من در اندیشه که بت یا مه نو یا ملک است یا پری پیکر مهروی ملک سیما بود....
-
سیما
فرهنگ نامها
(تلفظ: simā) (عربی) چهره ، صورت ؛ (در قدیم) نشان و حالتی در صورت انسان که مبین حالات درونی باشد.
-
سیما
واژگان مترادف و متضاد
۱. چهر، چهره، رخ، رخسار، رو، روی، صورت، عارض، عذار، قیافه ۲. علامت، نشان، هیئت
-
سیما
فرهنگ واژههای سره
چهره، رخسار
-
سیما
فرهنگ فارسی معین
(اِ) 1 - چهره ، قیافه . 2 - علامت ، هیئت .
-
سیما
لغتنامه دهخدا
سیما. (ع اِ)نشان و علامتی که شناخته شود بدان خیر و شر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نشان . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60). نشان . علامت . (منتهی الارب ) : اگر تو راست میگویی که فعل مرد و زن باشدچرا شکل تو در صورت نه سیمای پدر دارد. ناصرخسرو.آسی...
-
سیما
لغتنامه دهخدا
سیما. [ سی ی َ ] (ع ق مرکب ) خاصه و خاص . (غیاث ) (آنندراج ). لاسیَّما. مخصوصاً. علی الخصوص . بویژه .
-
سیما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سیماء] simā ۱. روی؛ چهره؛ صورت.۲. [قدیمی] ناصیه؛ پیشانی.۳. [قدیمی] علامت؛ هیئت.
-
سیما
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] [قدیمی] siyyamā = لاسیما
-
سیما
دیکشنری فارسی به عربی
حاجب , سمت , ظهور , هواء , هيئة
-
سیما
واژهنامه آزاد
به معنی چهره، صورت
-
ملک
واژگان مترادف و متضاد
پری، جبرئیل، سروش، فرشته
-
ملک
واژگان مترادف و متضاد
۱. ثروت، دارایی، مال ۲. ارض، باغ، تیول، زمین، ضیاع