کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملکه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ملکة
دیکشنری عربی به فارسی
شهبانو , ملکه , زن پادشاه , بي بي , وزير , ملکه شدن
-
مُلْکِهِ
فرهنگ واژگان قرآن
حكومتش - فرمانرواییش (ملک يعني اينكه، که انسان در کار خودش و اهلش و مالش استقلال داشته باشد )
-
عدم ملکه
لغتنامه دهخدا
عدم ملکه . [ ع َ دَ م ِ م َ ل َ ک َ / ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یکی از اقسام تقابل است یعنی عدم آنچه در شأنش وجود است و به عبارت دیگر که در شأن شخص یا نوع یک جنس آن باشد که متصف به وجود باشد چنانکه عدم البصر به انسان کور میتوان گفت به اعتبار آ...
-
royal jelly
غذای ملکه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] مادهای که زنبور کارگر جوانِ 3 تا 12روزه تولید میکند و برای تغذیۀ کرمینههای (larvae) جوان و ملکه استفاده میشود
-
ملکه شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بسیار خوب و دقیق در یاد و حافظه ماندن .
-
دام ملکه
لغتنامه دهخدا
دام ملکه . [ م َ م ُ ک ُه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) پادشاهی او بردوام و پاینده باد : آنچه خداوند دام ملکه فرموده عین صوابست . (گلستان ). ملک دام ملکه در کشف حقیقت آن استفسار نفرمود. (گلستان ).
-
ملکه شدن
دیکشنری فارسی به عربی
ملکة
-
عدم و ملکه
لغتنامه دهخدا
عدم و ملکه . [ ع َ دَ وَ م َ ل َ ک َ / ک ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) عدم ملکه . رجوع به عدم ملکه شود.
-
خلد اﷲ ملکه
لغتنامه دهخدا
خلد اﷲ ملکه . [ خ َل ْ ل َ دَل ْ لا هَُ م ُ ک َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعائیه ) خداوند ملک او را جاویدان گرداناد. دعائی است در حق پادشاه . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
حال و ملکه
لغتنامه دهخدا
حال و ملکه . [ ل ُ م َ ل َ ک َ / ک ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) نوع دوم (از کیفیت )، کیفیات نفسانی بود، و آنرا حال و ملکه خوانند. و نام این نوع هم بدو لفظ باشد. و آن هیئتی بود که اجسام ذونفس را بسبب نفس ، یا نفوس را به مشارکت ابدان حادث شود، مانند علو...
-
واژههای همآوا
-
مُلْکِهِ
فرهنگ واژگان قرآن
حكومتش - فرمانرواییش (ملک يعني اينكه، که انسان در کار خودش و اهلش و مالش استقلال داشته باشد )
-
جستوجو در متن
-
Sailor King
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ملکه ملکه
-
queen mole rat
دیکشنری انگلیسی به فارسی
موش ملکه ملکه
-
queen
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ملکه، وزیر، شهبانو، بی بی، زن پادشاه، ملکه شدن