کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملمع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ملمع
/molamma'/
معنی
۱. (ادبی) در بدیع، شعری که یک مصراع یا بیت آن به فارسی و یک مصراع یا بیت آن به عربی یا زبان دیگر باشد؛ ذولسانین.
۲. [قدیمی] روشن؛ درخشان.
۳. [قدیمی] رنگارنگ.
۴. [قدیمی] حیوانی که در بدنش لکهها و خالهایی خلاف رنگ اصلی او وجود داشته باشد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
الوان، رنگارنگ
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ملمع
واژگان مترادف و متضاد
الوان، رنگارنگ
-
ملمع
فرهنگ فارسی معین
(مُ لَ مَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) روشن کرده و درخشان . 2 - (ص .) رنگارنگ . 3 - پارچة دارای رنگ های مختلف . 4 - جانوری که پوست بدنش دارای لکه ها و خال هایی غیر از رنگ اصلی باشد. 5 - شعری که در آن یک مصرع عربی و یک مصرع فارسی و یا یک بیت عربی و یک بیت ف...
-
ملمع
لغتنامه دهخدا
ملمع. [ م ِ م َ ] (ع اِ) بال مرغ و هما ملمعان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بال مرغ . (ناظم الاطباء).
-
ملمع
لغتنامه دهخدا
ملمع. [ م ُ ل َم ْ م َ ] (ع ص ) اسب ابرش و چپار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اسب و جز آن که در بدنش خالها و لکه هایی مخالف رنگ اصلی بدن آن باشد. (از اقرب الموارد). || روشن کرده شده و درخشان کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :...
-
ملمع
لغتنامه دهخدا
ملمع. [ م ُ م َ ] (ع ص ) خدّ ملمع؛ روی درخشان . (از اقرب الموارد).
-
ملمع
لغتنامه دهخدا
ملمع. [ م ُ م ِ ] (ع ص ) گوسپند که دنب بردارد تا آبستنی وی معلوم گردد. مُلِمعة. (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). گوسپند و یا ماده شتری که دنب بالا دارد تا آبستنی وی نمایان گردد. (ناظم الاطباء). خری آبستنی بدیده . (مهذب الاسماء). || پستان کرده و سرپست...
-
ملمع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] molamma' ۱. (ادبی) در بدیع، شعری که یک مصراع یا بیت آن به فارسی و یک مصراع یا بیت آن به عربی یا زبان دیگر باشد؛ ذولسانین.۲. [قدیمی] روشن؛ درخشان.۳. [قدیمی] رنگارنگ.۴. [قدیمی] حیوانی که در بدنش لکهها و خالهایی خلاف رنگ اصلی او وجود ...
-
واژههای مشابه
-
ملمع کار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که با طلا یا نقره روی فلزات دیگر کار می کند. 2 - کنایه از: منافق . مزوّر.
-
ملمع کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] molamma'kār ریاکار و منافق.
-
جستوجو در متن
-
ملمعات
لغتنامه دهخدا
ملمعات . [ م ُ ل َم ْ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ملمعة، تأنیث ملمع. رجوع به ملمعة و ملمع (معنی پنجم ) شود.
-
ملمعة
لغتنامه دهخدا
ملمعة. [ م ُم ِ ع َ ] (ع ص ) مُلْمِع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به ملمع شود. || زمینی که در آن پاره ای از گیاه خشک باشد. (ناظم الاطباء).
-
ملمعه
لغتنامه دهخدا
ملمعه . [ م ُ ل َم ْ م َ ع َ ] (ع ص ) تأنیث ملمع. رجوع به ملمع شود : قطعه ٔ ملمعه ٔ صاحب دیوان ممالک مد اﷲ فی عمره مداً که ... (جهانگشای جوینی ).
-
گمار
لغتنامه دهخدا
گمار. [ گ ُ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ ملمع هفت لنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74).