کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملعبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ملعبه
/mal'abe/
معنی
۱. وسیلۀ بازی؛ بازیچه.
۲. [قدیمی] پیراهن بیآستین که کودکان هنگام بازی کردن میپوشند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آلتدست، بازیچه، ملعب
۲. مسخره، مضحکه
دیکشنری
cat's-paw, fall guy, pawn, prey, sport, toy
-
جستوجوی دقیق
-
ملعبه
واژگان مترادف و متضاد
۱. آلتدست، بازیچه، ملعب ۲. مسخره، مضحکه
-
ملعبه
فرهنگ فارسی معین
(مَ عَ بِ) [ ع . ملعبة ] (اِ.) 1 - پیراهن بی آستین که کودکان هنگام بازی می پوشند. 2 - بازیچه . ؛ ~ء دست کسی شدن بازیچة دست وی شدن تا هرطور بخواهد با شخص رفتار کند.
-
ملعبه
لغتنامه دهخدا
ملعبه . [ م ِ ع َ ب َ / ب ِ ] (ع اِ) بازیچه . آنچه با آن بازی کنند. ج ، ملاعب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ملعبة : بازیگر است این فلک گردان امروز کرد ملعبه تلقینم . ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 270).- ملعبه ٔ دست کسی شدن ؛دستخوش او شدن . دستکش او شدن...
-
ملعبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ملعبَة] mal'abe ۱. وسیلۀ بازی؛ بازیچه.۲. [قدیمی] پیراهن بیآستین که کودکان هنگام بازی کردن میپوشند.
-
واژههای مشابه
-
ملعبة
لغتنامه دهخدا
ملعبة. [ م ِ ع َ ب َ / م ُ ع ِ ب َ ] (ع اِ) نوعی از جامه ٔ بی آستین که کودکان بدان بازی کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
آلت و ملعبه
فرهنگ گنجواژه
دست نشانده.
-
جستوجو در متن
-
آلتدست
واژگان مترادف و متضاد
بازیچه، ملعبه
-
عروسک
واژگان مترادف و متضاد
بازیچه، لعبت، ملعبه
-
بازیچه
واژگان مترادف و متضاد
۱. اسباببازی، عروسک، لعبت، ملعبه ۲. آلت دست، مسخره، مضحکه
-
بازیچه
فرهنگ فارسی معین
(چِ) (اِمصغ .) 1 - آنچه با آن بازی می کنند. 2 - اسباب بازی . 3 - مسخره ، ملعبه .
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . (اِ) (اصطلاح موسیقی ) حراره . ملعبه . قول . تصنیف . کخ کخ . عروض البلد. موالیا. قوما. زجل . موشح . موشحه . شرقی . کان و کان .
-
مسخره
واژگان مترادف و متضاد
۱. استهزا، تمسخر، ریشخند، زمترا، سخریه، فسوس، لودگی، مزاح ۲. خندهدار، شوخی، طنز ۳. هجا، هجو، هزل ۴. دلقک، شوخ، لوده، مزاح، مقلد ۵. مضحکه، ملعبه
-
بازی
واژگان مترادف و متضاد
۱. لعب، ملاعبه، ملعبه ۲. تفریح، تفنن، ۳. قمار، گنجفه ۴. ورزش ۵. فریب، حیله، نیرنگ ≠ جدی ۶. نقش ۷. حادثه، رویداد، پیشآمد ۸. شوخی