کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مِّلَّةَ
فرهنگ واژگان قرآن
دين - کيش - آیین - طريقهاي که انتخاب و اتخاذ شده باشد
-
مُلَت
لهجه و گویش بختیاری
mo:lat مهلت، فرصت.
-
ملت
واژهنامه آزاد
در ادبیات به معنی مذهب است.
-
جستوجو در متن
-
املاط
لغتنامه دهخدا
املاط. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ مِلْط. رجوع به ملط شود.
-
ملوط
لغتنامه دهخدا
ملوط. [ م ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مِلط. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به ملط شود.
-
ملیطه
لغتنامه دهخدا
ملیطه . [ م َ طَ ] (اِخ ) همان ملط است و نسبت بدان ملیطی است : ثالیس الملیطی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ملط شود.
-
ملطی
لغتنامه دهخدا
ملطی . [ م َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب است به ملطیه حدود روم . (از انساب سمعانی ). || منسوب به مَلَط. از مردم ملط: ثالیس الملطی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملطیه و ملط شود.
-
ذحلطة
لغتنامه دهخدا
ذحلطة. [ ذَ ل َ طَ ] (ع مص ) ذحلطة در کلام ؛ خلط ملط کردن در سخن .
-
لاط
لغتنامه دهخدا
لاط. [ لاطط ] (ع ص ) مرد پلید: لاطٌ ملطٌ؛ آنکه خود خبیث باشد و یارانش نیز خبیث . (منتهی الارب ).
-
ملطاء
لغتنامه دهخدا
ملطاء. [م َ ] (ع ص ) مؤنث املط. یعنی زنی که اندامش بی موی باشد. ج ، مُلط. (ناظم الاطباء). و رجوع به املط شود.
-
خلطملط
لغتنامه دهخدا
خلطملط. [ خ ِ طُن ْ م ِ طُن ْ ] (ع ص مرکب ) (اتباع ) آمیخته نسب . (منتهی الارب ). منه : رجل خلط ملط.
-
تملیط
لغتنامه دهخدا
تملیط. [ ت َ ] (ع مص ) گل اندودن دیوان را. || یک مصراع شعر گفتن و مصراع ثانی گفتن دیگری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : ملط له تملیطاً. (اقرب الموارد).
-
میر
لغتنامه دهخدا
میر. [ م َ / م ِ ] (از اتباع و مهمل خیر) از اتباع است برای خیر (خیر میر) مانند بسیاری از واژه ها که اتباع هموزن خود با تبدیل حرف نخست به میم دارند چون : کتاب متاب . غلط ملط، باج ماج : فرمود که معامله ٔ معاملان با خزانه ، بهر آن است تا خیر و میری یابن...
-
موی ستردن
لغتنامه دهخدا
موی ستردن . [ س ِ / س ُ ت ُ دَ ] (مص مرکب ) موی استردن . موی تراشیدن . (یادداشت مؤلف ). تزلیق . (تاج المصادر بیهقی ). موس . سَبْد. مَلْط. اسباد. تسبید. (منتهی الارب ). زلق . (تاج المصادر بیهقی ). حلق . (دهار) (ترجمان القرآن ) : مزد کردم پسری موی ستر...
-
املط
لغتنامه دهخدا
املط. [ اَ ل َ ] (ع ص ) مرد بی موی اندام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ریخته موی . (مصادر زوزنی ) (آنندراج ). کسی که در تن او موی نباشد. امرط. (از اقرب الموارد). || مرد سبک ریش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنکه موی ریش او کم باشد. (آنندراج ). ...