کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملطفه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ملطفه
/molattafe/
معنی
نامهای کوچک حاوی مطالب محرمانه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ملطفه
فرهنگ فارسی معین
(مُ لَ طَّ فَ) [ ع . ] (اِ.) نامه ، مکتوب .
-
ملطفه
لغتنامه دهخدا
ملطفه . [ م ُ ل َطْ طَ ف ِ / ف ِ ] (ع اِ) نامه ٔ باریک .(مهذب الاسماء). نامه ٔ باریک کرده . (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نامه ٔ خرد که در آن موجز و خلاصه ٔ مطلب یا مطالبی نویسند. ملاطفه .رقعه . نوشته ٔ مختصر. ج ، ملطفات . ...
-
ملطفه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ملطَّفَة] [قدیمی] molattafe نامهای کوچک حاوی مطالب محرمانه.
-
جستوجو در متن
-
طمغا
لغتنامه دهخدا
طمغا. [ طَ ] (مغولی ، اِ) نقش نشان و مهر خاص شاه بر فرمانها. رجوع به آل تمغا و آل طمغی و تمغا شود : ملطفه ها را نزدیک امیر برد همه نشان طمغا داشت و به طغرل و داود و یبغو و ینالیان بود. (تاریخ بیهقی ص 538).
-
سالیخ
لغتنامه دهخدا
سالیخ . (اِ) چوبی باشد که بر سر آن چند زنجیر کوتاه تعبیه کنند و بر سر هر زنجیر گویی از فولاد نصب سازند. (حاشیه ٔ راحة الصدور راوندی بنقل فرهنگ فولرس ص 505) : این ملطفه ها در میان چوبی نهادند و سالیخ وار توز کمان برپوشیدند و بدست سرهنگی بر وی فرستادند...
-
حشم دار
لغتنامه دهخدا
حشم دار. [ ح َ ش َ ] (نف مرکب ) آن کس که عده ٔ لشکری غیر منتظم در اختیار او باشد : سلطان بخط خویش ملطفه ای نبشت و نام یکی از حشم داران ببرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 320).هم حشمت و کبر و هم حشم دارهم دولت مند و هم درم دار.نظامی .
-
دبیرک
لغتنامه دهخدا
دبیرک . [ دَ رَ ] (اِ مصغر) مصغر دبیر. اصطلاحاً نیم دبیر. نویسنده ٔ بدرجه ٔ کمال دبیری نارسیده . در شاهد ذیل از بیهقی مراد دبیر قاید ملنجوق سالار کجاتان ونماینده ٔ مسعود در دربار خوارزمشاه : ملطفه بدست آن دبیرک باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 325).
-
اسب نمد
لغتنامه دهخدا
اسب نمد. [ اَ ن َ م َ ] (اِ مرکب ) پوشش اسب . برگستوان : رکابدار را فرموده آمده است پوشیده تا آنرا [ملطفه را] در اسب نمد یا میان آستر موزه چنانکه صواب بیند پنهان کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 405 و چ فیاض ص 389).
-
تسوس
لغتنامه دهخدا
تسوس . [ ت َ س َوْ وُ ] (ع مص ) کرم افتادن در طعام . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) : و اذا عتق السوسن المعروف بالایرس ، تسوس و تثقب غیر انه یکون حینئذ اطیب رائحة منه قبل ذلک و قوته مسخنة ملطفه و یصلح للسعال . (ابن البیطار ج 1 ص 71).
-
ملاطفات
لغتنامه دهخدا
ملاطفات . [ م ُ طَ ] (ع اِ) ج ِ ملاطفه به معنی نامه ٔ خرد. ملطفه ها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ورجوع به ملاطفه و ملطفه شود. || ملاطفتها. مهربانیها. نیکوییها : نیز با وی تذکره ای است چنانکه رسم رفته است و همیشه از هر دو جانب چنین مهادات و ملاطفات م...
-
تحریر کردن
لغتنامه دهخدا
تحریر کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نوشتن . (ناظم الاطباء) : و آنرا من تحریر کردم که بوالفضلم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 296). استادم منشور باکالنجار تحریر کرد. (ایضاً ص 345). من که بوالفضلم این ملطفه ٔ خرد و نامه ٔ بزرگ تحریر کردم . (ایضاً ص 405).پا...
-
رکوه
لغتنامه دهخدا
رکوه . [ رِک ْ وِ / وَ ] (اِ) به معنی رکو است که لته ٔ کهنه و کرباس از هم رفته باشد. (برهان ). پاره و آن را رکوی نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ) : حد بینی پاره ای رکوه آتش زنید و در زیر بینی او را دارید اگر عطسه کند دروغ می گوید. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص...
-
سیاح
لغتنامه دهخدا
سیاح . [ س َی ْ یا ] (ع ص ) بسیار سیرکننده . (غیاث ) (آنندراج ). سیاحت کننده . مسافر. (ناظم الاطباء) : کار من با سیاحان و قاصدان پوشیده افتاد. (تاریخ بیهقی ). سیاحی رسید از خوارزم و ملطفه ای خرد آورد. (تاریخ بیهقی ).نه در بحار قرارت نه در جبال سکون چ...
-
مشرح
لغتنامه دهخدا
مشرح . [ م ُ ش َرْ رَ ] (ع ص ) شرح شده . بیان شده . توضیح داده شده . روشن کرده : چنانکه بیاورده ام پیش از این سخت مشرح . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 193). و بنده ملطفه ٔ پرداخته بود مختصر. این مشرح پرداختم تا رای عالی بر آن واقف گردد ان شأاﷲ تعالی . (تاری...