کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ملث
لغتنامه دهخدا
ملث . [ م ِ ] (ع ص ) کسی که از جماع سیر نشود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کسی که از جماع سیر نشود و مذکر و مؤنث در این یکسان است . یقال : رجل ملث و امراة ملث . (از محیطالمحیط).
-
ملث
لغتنامه دهخدا
ملث . [ م ُ ل ِث ث ] (ع ص ) ستیهنده و مبرم . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ستیهنده . (آنندراج ). || مقیم و جای گیرنده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).جای گیرنده و مقیم باشنده . (آنندراج ). || باران پیوسته . (ناظم الاطباء). باران پیوسته بارنده ...
-
ملص
لغتنامه دهخدا
ملص . [ م َ ] (ع مص )پلیدی انداختن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
ملص
لغتنامه دهخدا
ملص . [ م َ ل ِ ] (ع ص ) رشاء ملص ؛ رسن دلو که تابان و لغزان باشد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). طناب دول که تابان و لغزان باشد و در دست گیر نکند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ملیص . (از اقرب الموارد).
-
ملص
لغتنامه دهخدا
ملص .[ م َ ل َ ] (ع مص ) نسو شدن چیزی چنانکه در دست بنایستد. (زوزنی ). لغزیدن از دست و افتادن . (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پشت کردن و گریختن . (از اقرب الموارد). || شکستن گردن کسی . (از دزی ج 2 ص 612).
-
مَلَس
لهجه و گویش تهرانی
ترش و شیرین،معتدل.هوا ملس است.
-
جستوجو در متن
-
میخوش
واژگان مترادف و متضاد
ملس
-
میخوش
لهجه و گویش تهرانی
مَلَس، ترش و شیرین
-
ملسی
لغتنامه دهخدا
ملسی . [ م َ ل َ] (حامص ) ملس بودن . ترش و شیرین بودن : ملسی انار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مَلَس شود.
-
ملوس
لغتنامه دهخدا
ملوس . [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مَلَس . (ذیل اقرب الموارد). رجوع به ملس شود.
-
می خوش
فرهنگ فارسی معین
(مِ یا مَ) (ص .) ملس ، ترش و شیرین .
-
لتکو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [هندی] (زیستشناسی) latku درختی خاردار شبیه درخت آلو، با میوهای خوشهای و ملس که هر خوشه هفت یا ده دانه میوۀ سفیدرنگ به اندازۀ آلو دارد.
-
ترش
فرهنگ فارسی عمید
، قدیمی: toroš (صفت) [پهلوی: turuš] torš ۱. هر چیزی که طعم ترشی داشته باشد.۲. [مجاز] بداخلاق.〈 ترشوشیرین: هر چیزی که دارای مزهای آمیخته از ترشی و شیرینی باشد، مانندِ سرکنگبین؛ میخوش؛ مَلَس.
-
اعرب
لغتنامه دهخدا
اعرب . [ اَ رُ ] (ع اِ) اسبان نژاد نجیب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اسبان و شتران جرد و ملس و اصیل . (از اقرب الموارد).
-
اسکندر
لغتنامه دهخدا
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) برادر المپیاس زن فیلفوس (فیلیپ ). فیلفوس وی را پادشاه مُلُس کرد. (ایران باستان ج 2 ص 1200).