کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملخ خوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پای ملخ
لغتنامه دهخدا
پای ملخ . [ ی ِ م َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ناارز. چیز بی مقدار. ناچیز. بسیار حقیر : عیبم مکن و بدار معذورپای ملخی است تحفه ٔ مور.اگر بریان کند بهرام گوری نه چون پای ملخ باشد ز موری . سعدی .دجله بود قطره ای از چشم کورپای ملخ پر بود از دست مور....
-
پور ملخ
لغتنامه دهخدا
پورملخ . [ رِ م َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پوره ٔ ملخ . تخم ملخ . دانه های چندی از ده تا بیست و پنج در کوزه مانندی کوچک به اندازه ٔ نصف انگشت کوچک دست عادی و آن دانه ها، تخم ملخ است که به پور ملخ مشهوراست . سرء. سرو. (منتهی الارب ). تخم غوغا. ت...
-
نوزاد ملخ
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: vačamele طاری: vačamela طامه ای: vačamalax طرقی: vačamelax کشه ای: vačamalax نطنزی: vačamalax
-
pusher aircraft
هواپیمای ملخپسین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] هواپیمایی که ملخ آن از نوع فشاری است
-
tractor aircraft
هواپیمای ملخپیشین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] هواپیمایی که ملخ آن از نوع کِشَنده است
-
feathered propeller
ملخ پرّهبسته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] ملخی که پرّههای آن را چرخاندهاند تا لبههای حمله و فرار تقریباً با خط سیر پرواز هواگَرد موازی شود و پَسار به حداقل برسد و مانع از چرخش موتور شود
-
feathering propeller
ملخ پرّهبستی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] ملخ گاممتغیر هواگَرد که میتوان در صورت خاموشی موتور، زاویۀ پرّههای آن را برای کاهش پَسار ملخ به حداقل رساند
-
مث مور و ملخ
لهجه و گویش تهرانی
جمعیت بسیار
-
مور و ملخ
فرهنگ گنجواژه
جمعیت زیاد، هجوم.
-
جستوجو در متن
-
کاوینک
لغتنامه دهخدا
کاوینک . [ ن َ ] (اِ) در شیراز مطلق ساررا گویند اعم از ملخ خوار و غیر ملخ خوار. (برهان ).
-
کاخول
لغتنامه دهخدا
کاخول . (اِ) مرغ سار رنگارنگ و ملخ خوار. (ناظم الاطباء).
-
خوار
لغتنامه دهخدا
خوار. [ خوا /خا ] (ص ، اِ، ق ) ذلیل . زبون . بدبخت . (منتهی الارب ) (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ) . مقابل عزیز : که دشمن اگرچه بود خوار و خردمر او را بنادان نباید شمرد. فردوسی .دلیران و گردان آن انجمن چنان دان که خوارند بر چشم ...
-
سرعوفة
لغتنامه دهخدا
سرعوفة. [ س ُ ف َ ] (ع ص ) تأنیث سرعوف . زن درازقد نازک اندام . (منتهی الارب ). ج ، سراعیف . (اقرب الموارد). || (اِ) ملخ . || کرمک جامه خوار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
-
سودانیة
لغتنامه دهخدا
سودانیة. [ نی ی َ ] (ع اِ) مرغی است . (مهذب الاسماء). گنجشک سیاه . (دهار). مرغکی باشد چند قبضه ٔ کف ، خرما و انگور خورد. (از اقرب الموارد). سار ملخ خوار. رجوع به سودانی و سودانیات شود.
-
ثور
لغتنامه دهخدا
ثور. [ ث َ ] (ع مص ) ثوران . انگیخته شدن گرد و دود و مانند آن . انگیخته شدن خشم و فتنه . || برجستن به غضب برای زدن کسی . || برانگیخته شدن . || برآمدن حصبه و سرخجه بر اندام . || برجستن سنگ خوار و ملخ و جز آن . || ظاهر شدن خون . || بهیجان آمدن دل . || ...