کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملحق کرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ملحق کرد
دیکشنری فارسی به عربی
أدْمَجَ
-
واژههای مشابه
-
ملحق شدن
واژگان مترادف و متضاد
پیوستن، منضم شدن، متصل شدن ≠ جدا شدن، گسستن
-
ملحق کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. متصل کردن، پیوند دادن ۲. منضم کردن، الحاق کردن، افزودن
-
ملحق شدن
فرهنگ واژههای سره
پیوستن
-
ملحق کردن
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) پیوستن ، اضافه کردن .
-
ملحق کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ددْماجٌ
-
جستوجو در متن
-
أدْمَجَ
دیکشنری عربی به فارسی
گنجاند , جزو چيزي کرد , ضميمه کرد , ملحق کرد , درهم آميخت , تلفيق نمود
-
ادنیده
لغتنامه دهخدا
ادنیده . [ اِ دُ دِ ] (اِخ ) اِدُنیس . خطه ای در شمال شرقی مقدونیه ، که در ازمنه ٔ قدیمه جزء تراکیه بوده است و فیلیپ پدر اسکندر آنجا را تسخیر و بمقدونیه ملحق کرد. (قاموس الاعلام ترکی ).
-
خلج
لغتنامه دهخدا
خلج . [ خ ُ ل ُ ] (اِخ ) نام گروهی از عربانست که ابتداء از عدوان بودند، پس عمربن خطاب آنها را به حارث بن مالک بن النصر ملحق کرد و از این جهت خلج نامیده شدند؛ زیرا آنها اختلاج از عدوان کردند. (از منتهی الارب ).
-
خذقدونة
لغتنامه دهخدا
خذقدونة. [ خ َ ق َ ن َ] (اِخ ) نام مرزیست که طرسوس و مصیصة و اذنه و عین زربه در آنجاست . و یزیدبن معاویه درباره ٔ آن گفته :و ما ابالی بمالاقی جموعهم بالخذفدونة من حمی و من موم اذا اتکات الأنماط مرتفقاًفی دیر مرْ ان عندی ام کلثوم .چه یزید را خبر از گ...
-
لبدس
لغتنامه دهخدا
لبدس . [ ل ِ ب ِ دُ ] (اِخ ) شهری در آسیای صغیر در ساحل بحر الجزائر و شمال غربی شهر قدیم «کولوفون » نزدیک قصبه ٔ صیغاجق که بخطه ٔ قدیم یونیه ملحق بود. لیسیماخوس آن را ویران کرد و اهالی آن را به افس یعنی به آیاثلوغ نقل کردند. (قاموس الاعلام ترکی ).
-
اسلم اسود
لغتنامه دهخدا
اسلم اسود. [ اَ ل َ م ِ اَ وَ ] (اِخ ) وی بنام اسلم راعی نیز معروف است . در وقعه ٔ خیبر در حالتی که گوسفندی از آن یک تن یهودی را میچرانید ناگهان بخدمت حضرت ختمی مرتبت آمده تقاضای مسلمانی کرد و بعساکر مسلمین ملحق گردید و در حرب شرکت کرد و در همان روز ...
-
آل بوبکره
لغتنامه دهخدا
آل بوبکره . [ ل ِ بو ب َ رَ ](اِخ ) بوبکره مولای پیغامبر علیه السلام بود و معاویه احفاد او را به قریش ملحق کرده بود و مهدی عباسی ایشان را نسبت اندر مولائی درست کرد [ و بفرمود تا ببصره آل زیاد و آل بوبکره که فرزندانشان را در قریش درست بکرده بودند بگرد...