کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملتمس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ملتمس
/moltamas/
معنی
طلبشده؛ خواستهشده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
التماسکننده، خواهشگر
دیکشنری
suppliant
-
جستوجوی دقیق
-
ملتمس
واژگان مترادف و متضاد
التماسکننده، خواهشگر
-
ملتمس
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - درخواست شده ، طلب کرده . 2 - تقاضا، حاجت .
-
ملتمس
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) التماس کننده ، خواهش کننده .
-
ملتمس
لغتنامه دهخدا
ملتمس . [ م ُ ت َ م َ ] (ع ص ) طلب شده و خواسته شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به التماس شود. || (اِ) خواهش . درخواست . حاجت . تقاضا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آئینه ٔ صفا در روی ملتمس او کشید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 176). سلطان بفرمود تا...
-
ملتمس
لغتنامه دهخدا
ملتمس . [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص )جوینده ٔ چیزی . (آنندراج ). کسی که طلب می کند و می خواهد و درخواست کننده و آنکه درخواست می کند و استدعا می نماید و تمنا می کند. (ناظم الاطباء). خواستار. طالب . خواهشمند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بهر این بعضی صحابه ا...
-
ملتمس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] moltamas طلبشده؛ خواستهشده.
-
ملتمس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] moltames ۱. التماسکننده؛ خواهشکننده؛ درخواستکننده.۲. جستجوکننده.
-
جستوجو در متن
-
supplicants
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دعاکنندگان، ملتمس
-
suppliant
دیکشنری انگلیسی به فارسی
درخواست کننده، ملتمس، استدعاء کننده، متقاضی، مستدعی
-
supplicant
دیکشنری انگلیسی به فارسی
درخواست کننده، ملتمس، درخواست کننده تضرع کننده
-
خواهشمند
لغتنامه دهخدا
خواهشمند. [ خوا / خا هَِ م َ ] (ص مرکب ) مستدعی . ملتِمس . طالب . (یادداشت بخط مؤلف ). متقاضی . || آرزومند. مشتاق . (ناظم الاطباء).
-
کشتیار
لغتنامه دهخدا
کشتیار. [ ک ُت ْ ] (ص مرکب ) ملتمس . خواهشگر.- کشتیار کسی شدن ؛ سخت بدو التماس کردن . سخت اصرار و الحاح کردن . نهایت درجه ابرام و اصرار با مهربانی کردن : کشتیار او شدم که بماند گفت حکماً باید بروم . (یادداشت مؤلف ) .
-
دامانگیر
لغتنامه دهخدا
دامانگیر. (نف مرکب ) گیرنده ٔ دامان . گیرنده ٔ دامن . دامنگیر. || ملتمس . متقاضی . دامنگیر. گیرنده ٔ دامن . || به اقامت وادارنده : خاک آنجا دامانگیر است ؛ حالتی و رخوتی پدید آورد که حرکت را دشوار سازد. عزم رحیل بدل به اقامت کند.
-
عیسی
لغتنامه دهخدا
عیسی . [ سا ] (اِخ ) ابن جنید شیرازی . وی پسر معین الدین ابوالقاسم جنید شیرازی مؤلف «شَدﱡالازار فی حط الاوزار عن زوار المزار» است که این کتاب پدر خود را به فارسی ترجمه کرده و نام آن را «ملتمس الاحباء خالصاً من الریاء» گذاشت که بین عامه به «هزارمزار»...