کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملتزم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ملتزم
/moltazem/
معنی
۱. همراه.
۲. (صفت) کسی که امری را برعهده بگیرد؛ بر خود لازمگیرنده؛ برعهدهگیرنده.
〈 ملتزم رکاب: کسانی که پیاده یا سواره همراه پادشاه حرکت کنند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ملازم، همراه
۲. متعهد، موظف، عهدهدار
برابر فارسی
پایبند
دیکشنری
attendant
-
جستوجوی دقیق
-
ملتزم
واژگان مترادف و متضاد
۱. ملازم، همراه ۲. متعهد، موظف، عهدهدار
-
ملتزم
فرهنگ واژههای سره
پایبند
-
ملتزم
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ زِ) [ ع . ] (اِ فا.) 1 - ملازم ، همراه . 2 - متعهد.
-
ملتزم
لغتنامه دهخدا
ملتزم . [ م ُ ت َ زَ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک رکن یمانی در محاذی کعبه ، حاجتمندان در آنجا دعا می کنند. (غیاث ) (آنندراج ). بین حجرالاسود و باب کعبه واقع شده در مکه ٔ معظمه . (از معجم البلدان ). نام آن جایی که در مابین در کعبه و حجرالاسود می باشد. (نا...
-
ملتزم
لغتنامه دهخدا
ملتزم . [ م ُ ت َ زَ ] (ع ص ) دست به گردن زده و در بر گرفته . (ناظم الاطباء). آنکه دست به گردنش افکنده اند. (از اقرب الموارد). || ملازم شده . (ناظم الاطباء).
-
ملتزم
لغتنامه دهخدا
ملتزم . [ م ُ ت َ زِ ] (ع ص ) بر خود لازم گیرنده . (غیاث ) (آنندراج ). || مأخوذ ازتازی ، متعهد. (ناظم الاطباء). بر گردن گرفته . گردن نهاده . برعهده گرفته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- ملتزم شدن ؛ متعهد شدن . (ناظم الاطباء). برعهده گرفتن . پذیرفتن...
-
ملتزم
دیکشنری عربی به فارسی
مراعات کننده , مراقب , هوشيار
-
ملتزم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] moltazem ۱. همراه.۲. (صفت) کسی که امری را برعهده بگیرد؛ بر خود لازمگیرنده؛ برعهدهگیرنده.〈 ملتزم رکاب: کسانی که پیاده یا سواره همراه پادشاه حرکت کنند.
-
ملتزم
دیکشنری فارسی به عربی
متبني , مسوول
-
واژههای مشابه
-
ملتزم شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) متعهد شدن ، مجبور شدن .
-
ملتزم شد
دیکشنری فارسی به عربی
أخَذَ علي عُهْدَتِهِ
-
متعهد و ملتزم کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ملزم
-
ملتزم شد به
دیکشنری فارسی به عربی
اِرتَبَطَ بِـ