کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملامت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ملامت
/malāmat/
معنی
۱. سرزنش کردن.
۲. نکوهش؛ سرزنش.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بدگویی، تقبیح، توبیخ، زخمزبان، سرزنش، سرکوفت، شماتت، طعنه، عتاب، قدح، لوم، نکوهش
۲. سرزنش کردن ≠ ستایش، تمجید
برابر فارسی
سرزنش، سرکوفت
فعل
بن گذشته: ملامت کرد
بن حال: ملامت کن
دیکشنری
blame, remonstrance, reproach, reproof, reproval
-
جستوجوی دقیق
-
ملامت
واژگان مترادف و متضاد
۱. بدگویی، تقبیح، توبیخ، زخمزبان، سرزنش، سرکوفت، شماتت، طعنه، عتاب، قدح، لوم، نکوهش ۲. سرزنش کردن ≠ ستایش، تمجید
-
ملامت
فرهنگ واژههای سره
سرزنش، سرکوفت
-
ملامت
فرهنگ فارسی معین
(مَ مَ) [ ع . ملامة ] (مص م .) سرزنش کردن ، نکوهش .
-
ملامت
لغتنامه دهخدا
ملامت . [ م َ م َ ] (ع مص ) ملامة. رجوع به ملامة شود. || (اِمص ) سرزنش و نکوهش و با لفظ کردن و کشیدن و آمدن مستعمل . (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، نکوهش و سرزنش و عتاب و طعن و مذمت و تأدیب . (ناظم الاطباء). سرزنش . سرکوفت . سراکوفت . ذم . لؤم . ملام...
-
ملامت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ملامة، جمع: ملاوم] malāmat ۱. سرزنش کردن.۲. نکوهش؛ سرزنش.
-
واژههای مشابه
-
ملامت کردن
واژگان مترادف و متضاد
سرزنش کردن، نکوهیدن، شماتت کردن، نکوهش کردن، سرکوفت زدن، عتاب کردن ≠ تحسین کردن، ستایش کردن
-
ملامت بار
لغتنامه دهخدا
ملامت بار. [ م َ م َ ] (نف مرکب ) توأم با ملامت . توأم با عتاب و سرزنش : سخنان ملامت بار.
-
ملامت پسند
لغتنامه دهخدا
ملامت پسند. [ م َ م َ پ َ س َ ] (نف مرکب ) آنکه سرزنش را می پسندد. آنکه شنیدن ملامت را دوست دارد. آنکه کارهای زشت و ملامت انگیز کند : سه کس را شنیدم که غیبت رواست وزین درگذشتی چهارم خطاست یکی پادشاهی ملامت پسندکزو بر دل خلق یابی گزند.سعدی (بوستان ).
-
ملامت پیما
لغتنامه دهخدا
ملامت پیما. [ م َ م َ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) دشنام دهنده . (ناظم الاطباء).
-
ملامت دیده
لغتنامه دهخدا
ملامت دیده . [ م َ م َ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ملامت کشیده . ملامت زده . سرزنش دیده . نکوهیده شده . آنکه مورد عتاب و سرزنش واقع شده : بدان مشکو که فرمودی رسیدم در او مشتی ملامت دیده دیدم . نظامی .و رجوع به ترکیب ملامت دیدن ذیل ملامت شود.
-
ملامت زار
لغتنامه دهخدا
ملامت زار. [ م َ م َ ] (اِ مرکب ) جای سرزنش و نکوهش بسیار و فراوان . (ناظم الاطباء). ملامت گاه : به کام دل ازآن در بیشه ٔ عزلت به سر بردم که سخت آهوی طرزم زین ملامت زار رم دارد. ملافوقی یزدی (از آنندراج ).و رجوع به ملامت گاه شود.
-
ملامت زدگی
لغتنامه دهخدا
ملامت زدگی . [ م َ م َ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) ملامت زده بودن . حالت و چگونگی ملامت زده : از وفا صاف دلانی که می ناب خورندتا قیامت ز ملامت زدگی آب خورند.میرزاجلال اسیر (از آنندراج ).و رجوع به ملامت زده شود.
-
ملامت زده
لغتنامه دهخدا
ملامت زده . [م َ م َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ملامت کشیده . (آنندراج ). مذمت شده و نکوهیده شده و شرمسار. (ناظم الاطباء).
-
ملامت کش
لغتنامه دهخدا
ملامت کش . [ م َ م َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) ملامت کشنده . تحمل کننده ٔ سرزنش . متحمل عتاب و مذمت : ملامت کشانند مستان یارسبکتر برد اشتر مست بار. سعدی (بوستان ).و رجوع به ترکیب ملامت کشیدن ذیل ملامت شود.