کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملازم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ملازم
/molāzem/
معنی
۱. کسی که همیشه با کس دیگر باشد؛ همراه؛ نوکر.
۲. چیزی که همیشه پیوسته به چیز دیگر باشد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. دمخور، همدم، همراه، همنشین
۲. خدمتکار، فراش، گماشته، نوکر
۳. لازمه، ملتزم
۴. متلازم، ملازمه
۵. مراقبت، مواظبت
دیکشنری
accompaniment, attendant, collateral, companion, concomitant, escort, retainer, satellite
-
جستوجوی دقیق
-
ملازم
واژگان مترادف و متضاد
۱. دمخور، همدم، همراه، همنشین ۲. خدمتکار، فراش، گماشته، نوکر ۳. لازمه، ملتزم ۴. متلازم، ملازمه ۵. مراقبت، مواظبت
-
ملازم
فرهنگ فارسی معین
(مُ زِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - همراه ، نوکر. 2 - ثابت قدم . ج . ملازمان .
-
ملازم
لغتنامه دهخدا
ملازم . [ م ُ زِ ] (ع ص ) دست در گردن اندازنده با هم . (منتهی الارب ). دست در گردن هم اندازنده و معانقه کننده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || همیشه باشنده به جایی یا نزد کسی . (غیاث ) (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، همیشه باشنده در جایی و یا در ن...
-
ملازم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] molāzem ۱. کسی که همیشه با کس دیگر باشد؛ همراه؛ نوکر.۲. چیزی که همیشه پیوسته به چیز دیگر باشد.
-
جستوجو در متن
-
أَلْزَمَهُمْ
فرهنگ واژگان قرآن
ملازم وهمنشينشان کرد
-
ندیمه
واژگان مترادف و متضاد
مصاحب، ملازم، همراه، همنشین
-
کمردار
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص فا.) خادم ، ملازم .
-
مستصحب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mostasheb همراه؛ یار؛ ملازم.
-
attending
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شرکت کننده، ملازم
-
أَلْزَمْنَاهُ
فرهنگ واژگان قرآن
ملازم وهمنشينش کرديم
-
inseparable
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جدایی ناپذیر، جدا نشدنی، لاینفک، ملازم
-
inherent
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ذاتی، طبیعی، اصلی، ملازم، چسبنده
-
مصاحب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] mosāheb همصحبت؛ یار؛ همدم؛ ملازم؛ معاشر.
-
ساقدوش
واژگان مترادف و متضاد
شاهبالا، همراه، ملازم (داماد یا عروس در شب زفاف)