کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملاح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ملاح
/mallāh/
معنی
کشتیبان؛ ملوان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. جاشو، دریانورد، کشتیبان، ملوان، ناخدا، ناوبان، ناوکار
۲. شناگر، سباح، آبورز
برابر فارسی
ملوان، دریانورد
دیکشنری
mariner, sailor, seaman
-
جستوجوی دقیق
-
ملاح
واژگان مترادف و متضاد
۱. جاشو، دریانورد، کشتیبان، ملوان، ناخدا، ناوبان، ناوکار ۲. شناگر، سباح، آبورز
-
ملاح
فرهنگ واژههای سره
ملوان، دریانورد
-
ملاح
فرهنگ فارسی معین
(مَ لّ) [ ع . ] (ص .) کشتی بان ، ناخدا. ج . ملاحان .
-
ملاح
لغتنامه دهخدا
ملاح . [ م َل ْلا ] (ع ص ، اِ) کشتیبان . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کشتیبان و این مأخوذ از مَلح به معنی هردو بال طپیدن مرغ است . (غیاث ). ناوبان . ناویار. ناوکار. دریاورز. دریانورد. آب نورد. جاشو. بَحّا...
-
ملاح
لغتنامه دهخدا
ملاح . [ م ِ ] (ع اِ) باد که کشتی بدان روان گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || توبره . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). توبره و این لغتی هذلی است . (از اقرب الموارد). || سرنیزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ا...
-
ملاح
لغتنامه دهخدا
ملاح . [ م ِ ] (ع اِ) ج ِ مِلح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملح شود. || ج ِ مَلیح . (منتهی الارب ). ج ِ ملیح و ملیحة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملیح شود.
-
ملاح
لغتنامه دهخدا
ملاح . [ م ِ ] (ع مص ) وزیدن باد جنوب ، عقیب شمال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وزیدن باد جنوب از پس باد شمال . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سرد شدن زمین وقت باریدن باران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بچه به ...
-
ملاح
لغتنامه دهخدا
ملاح . [ م ُ ] (ع ص ) نمکین و خوب صورت . ج ، ملاحون . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دارای ملاحت . (از اقرب الموارد).
-
ملاح
لغتنامه دهخدا
ملاح . [ م ُل ْ لا ] (ع ص ) نمکین و خوب صورت . ج ، ملاحون . (منتهی الارب ) (ازآنندراج ) (ناظم الاطباء). رجل ملاح ؛ مرد خوب صورت وآن املح از ملیح است . ج ، مُلاّحون . (از اقرب الموارد). || (اِ) شوره گیاه . (منتهی الارب ). از شوره گیاهان است و گویند قا...
-
ملاح
دیکشنری عربی به فارسی
باربرلنگرگاه بندر , وابسته به مسافات دور , کشتيران , دريانورد , هدايت گر
-
ملاح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] mallāh کشتیبان؛ ملوان.
-
واژههای مشابه
-
ملاح وار
لغتنامه دهخدا
ملاح وار. [ م َل ْ لا ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند ملاح : یکی ملاح وار به مجدفه ٔ پنجه ٔ پای ، کشتی قالب را به کنار افکندی یکی ... (مرزبان نامه چ 1 ص 120). و رجوع به ملاح شود.
-
واژههای همآوا
-
ملاه
لغتنامه دهخدا
ملاه . [ م َ ] (اِ) گیاهی که از آن حصیر سازند و دوخ نیز گویند. (ناظم الاطباء).