کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملائک منظر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ملائک منظر
لغتنامه دهخدا
ملائک منظر. [ م َ ءِ م َ ظَ ] (ص مرکب ) رجوع به ملایک منظر شود.
-
واژههای مشابه
-
طاوس ملائک
لغتنامه دهخدا
طاوس ملائک . [ وو س ِ م َءِ ] (اِخ ) طاوس الملائکة. لقب جبرائیل : طاوس ملائک بنوا مدح تو خوانداندر قفس سدره چو قمری و چو دراج . سوزنی .طاوس ملائکه ز تو شایدگر چون عنقا در آشیان ماند.سیدحسن غزنوی .
-
ملائک آشیان
لغتنامه دهخدا
ملائک آشیان . [ م َ ءِ ] (ص مرکب ) رجوع به ملایک آشیان شود.
-
ملائک پی
لغتنامه دهخدا
ملائک پی . [ م َ ءِ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) رجوع به ملایک پی شود.
-
ملائک سپاه
لغتنامه دهخدا
ملائک سپاه . [ م َ ءِ س ِ ] (ص مرکب ) رجوع به ملایک سپاه شود.
-
ملائک سرشت
لغتنامه دهخدا
ملائک سرشت . [ م َ ءِ س ِ رِ ] (ص مرکب ) رجوع به ملایک سرشت شود.
-
ملائک صورت
لغتنامه دهخدا
ملائک صورت . [ م َ ءِ رَ ] (ص مرکب ) رجوع به ملایک صورت شود.
-
ملائک فریب
لغتنامه دهخدا
ملائک فریب . [ م َ ءِ ف َ ] (نف مرکب ) رجوع به ملایک فریب شود.
-
ملائک نفس
لغتنامه دهخدا
ملائک نفس . [ م َ ءِ ن َ ف َ ] (ص مرکب ) رجوع به ملایک نفس شود.
-
ملائک مقرب
واژهنامه آزاد
فرشتگان نزدیک به خدا
-
جستوجو در متن
-
قمری
لغتنامه دهخدا
قمری . [ ق ُ ] (اِ) پرنده ای است ، ماده ٔ آن را قمریه نامند و نر آن را ساق جر و جمع آن قماری ، غیرمنصرف است و آن رابه هندی توترو نامند. مرغی است از فاخته کوچکتر و با طوق و بسیار مأنوس و خوش منظر و خوش آواز و گفته اندکه لفظ یا کریم کامل الحروف از صوت...
-
دراج
لغتنامه دهخدا
دراج . [ دُرْ را ] (ع اِ) مرغی است رنگین مانند تذرو . طراج . دراجه . ابوشعیب . ابوالحجاج . ابوخطار. (صبح الاعشی ). ابوضبه . (المرصع). پورنر. (مهذب الاسماء). مرغی است رنگین مانند تذرو (و یستوی ، فیه المذکر و المؤنث ). (منتهی الارب ). بفارسی پور و جرب...
-
اهرمن
لغتنامه دهخدا
اهرمن . [ اَ رِ م َ ] (اِخ ) آهرمن . (شرفنامه ٔ منیری ) (صحاح الفرس ). اهریمن . (اوبهی ). راهنمای بدیها باشد چنانکه یزدان راهنمای نیکیهاست وشیطان و دیو را نیز گویند و به کسر ثالث هم آمده است . (برهان ) (هفت قلزم ). شیطان و رهنمای بدیها و به اعتقاد مج...