کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مقوی
/moqavvi/
معنی
تقویتکننده؛ نیرودهنده؛ تواناییدهنده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. انرژیزا، مغذی، تقویتکننده، نیروبخش
۲. موید
برابر فارسی
نیروبخش، نیروزا
دیکشنری
bracing, nutrient, strengthener, tonic
-
جستوجوی دقیق
-
مقوی
واژگان مترادف و متضاد
۱. انرژیزا، مغذی، تقویتکننده، نیروبخش ۲. موید
-
مقوی
فرهنگ واژههای سره
نیروبخش، نیروزا
-
مقوی
فرهنگ فارسی معین
(مُ قَ وّ) [ ع . ] (اِفا.) قوت دهنده ، نیرودهنده .
-
مقوی
لغتنامه دهخدا
مقوی . [ م ُ ق َوْ وا ] (ع اِ) مقوا. (ناظم الاطباء) : ایجاد کلاه نظامی که عبارت است از پوست بخارایی بدون مقوی مشتمل بر کلگی از مخمل سیاه ... (المآثر و الاَّثار ص 129). و رجوع به مقوا شود.
-
مقوی
لغتنامه دهخدا
مقوی . [ م ُ ق َوْ وی ] (ع ص ) توانایی دهنده و تواناکننده . (آنندراج ). قوت دهنده و تواناکننده و استوار و محکم کننده و مضبوطکننده . (ناظم الاطباء). نیرودهنده . نیروبخش . نیروبخشنده . قوت دهنده . که قوت آرد. خلاف مضعف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ||...
-
مقوی
لغتنامه دهخدا
مقوی . [ م ُق ْ ] (ع ص ) ستور توانا وگویند فرس مُقْو و گویند فلان قوی مُقْو؛ یعنی فلان خودش توانا و دارای ستور تواناست . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بی توشه . (مهذب الاسماء). مرد زاد سپری شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) ...
-
مقوی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] moqavvi تقویتکننده؛ نیرودهنده؛ تواناییدهنده.
-
مقوی
دیکشنری فارسی به عربی
تغذية , صحي , عصير , قلبي , مقوي
-
واژههای مشابه
-
مقوي
دیکشنری عربی به فارسی
تشديد کننده , تقويت کننده , حامي , ترقي دهنده , نيروبخش , مقوي , صدايي , اهنگي
-
food enrichment
مقویسازی غذا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] افزودن مواد مغذی به غذاها بهطوریکه به حد معیار برسند
-
ماده مقوی از لحاظ غذایی
دیکشنری فارسی به عربی
مغذي
-
واژههای همآوا
-
مغوی
لغتنامه دهخدا
مغوی . [ م َ غ ْ وی ی ] (ع ص ) تهی شکم و گویند بِت ﱡمغویاً؛ یعنی تهی شکم خوابیدم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
-
مغوی
لغتنامه دهخدا
مغوی . [ م ُغ ْ ] (ع ص ) گمراه سازنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که گمراه می سازد واغوا می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به اغواء شود.