کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقنطرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مقنطرة
لغتنامه دهخدا
مقنطرة. [ م ُ ق َ طَ رَ] (ع ص ) برهم نهاده . (مهذب الاسماء). خواسته ٔ بسیار.(دهار). مُضَعَّفَه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- قناطیر مقنطرة ؛ مبالغه است یعنی کامله ، نظیر بدرة مبدرة و الف مؤلفة. (اقرب الموارد). مالهای بسیار برهم نهاده . (یادداشت به...
-
واژههای مشابه
-
مُقَنطَرَةِ
فرهنگ واژگان قرآن
به صورت قنطار در آمده (قنطار به معناي مقدار طلائي است که در يک پوست گاو بگنجد ، و يا به معناي پوستي پر از طلا است. عبارت"ﭐلْقَنَاطِيرِ ﭐلْمُقَنطَرَةِ مِنَ ﭐلذَّهَبِ وَﭐلْفِضَّةِ " کنایه از گنجینه های پراز طلا ونقره است)
-
واژههای همآوا
-
مُقَنطَرَةِ
فرهنگ واژگان قرآن
به صورت قنطار در آمده (قنطار به معناي مقدار طلائي است که در يک پوست گاو بگنجد ، و يا به معناي پوستي پر از طلا است. عبارت"ﭐلْقَنَاطِيرِ ﭐلْمُقَنطَرَةِ مِنَ ﭐلذَّهَبِ وَﭐلْفِضَّةِ " کنایه از گنجینه های پراز طلا ونقره است)
-
جستوجو در متن
-
قناطیر
لغتنامه دهخدا
قناطیر. [ ق َ ] (ع اِ) ج ِ قنطار.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قنطار شود.- قناطیر مقنطرة ؛ مبالغه است بمعنی قناطیر کامله چون بدره ٔ مبدره و الف مؤلفه . (اقرب الموارد).
-
مقنطرات
لغتنامه دهخدا
مقنطرات . [ م ُ ق َ طَ ] (ع ص ، اِ) دایره های متوازی با سطح افق . (از ناظم الاطباء). دایره هااند موازی مر افق را، اگر زبر افق باشند سوی سمت الرأس مقنطرات ارتفاع خوانند. و اگر زیر افق باشند سوی سمت الرأس به برابری پای مقنطرات انحطاط خوانند. (التفهیم...
-
اسطرلاب تمام
لغتنامه دهخدا
اسطرلاب تمام . [ اُ طُ ب ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بیرونی گوید: اسطرلاب تمام آن بود که مقنطراتش کشیده باشد از افق تا سمت الرأس نود مقنطره ٔ راست و عددشان بحروف جمل نبشته بود از سوی مشرق وز سوی مغرب از یکی تا نود و بولاء عدد طبیعی . و چون انداز...
-
اسطرلاب
لغتنامه دهخدا
اسطرلاب . [ اُ طُ ] (معرب ، اِ) (از: یونانی ِ اَسْترُن ، ستاره + لامبانِئین ، گرفتن ) اُسترلاب . اُصطرلاب . سُتُرلاب . سُطُرلاب . صُلاّب . آلتی است که برای مشاهده ٔ وضع ستارگان و تعیین ارتفاع آنها در افق بکار میرفت . آلتی باشدکه بیشتر از برنج سازند و...