کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقلد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مقلد
/moqallad/
معنی
عالم و پیشوای مذهبی که مردم از او تقلید و پیروی کنند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بذلهگو، تقلیدگر، دلقک، مسخره
۲. پیرو، تقلیدکننده ≠ مقلد
دیکشنری
ape, apish, echo, emulator, mimic, imitative, imitator, mime
-
جستوجوی دقیق
-
مقلد
واژگان مترادف و متضاد
۱. بذلهگو، تقلیدگر، دلقک، مسخره ۲. پیرو، تقلیدکننده ≠ مقلد
-
مقلد
فرهنگ فارسی معین
(مُ قَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) تقلیدکننده .
-
مقلد
لغتنامه دهخدا
مقلد. [ م ِ ل َ ] (ع اِ) کلید.ج ، مقالد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). معرب از کلید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقلید شود. || کوژکلید. (مهذب الاسماء). کلید بر شکل داس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاط...
-
مقلد
لغتنامه دهخدا
مقلد. [ م ُ ق َل ْ ل َ ] (اِخ ) ابن المسیب بن رافع عقیلی مکنی به ابوحسان و ملقب به حسام الدوله (مقتول به سال 391 هَ .ق .). از امرای بنی عقیل ، صاحب موصل از 387 تا 391 هَ . ق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از بنی هوازن بود و پس از درگذشت برادر خود به ...
-
مقلد
لغتنامه دهخدا
مقلد. [ م ُ ق َل ْ ل َ ] (ع ص ) فقیه مفتی که تقلید او کنند در احکام فروع دین . مقابل مُقَلِّد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || پیشوایی که کارهای قوم بر عهده ٔ اوست . (از اقرب الموارد). || اسب سابق و درگذرنده از اسبان که نشانه ٔ سباق بر گردن وی بسته ب...
-
مقلد
لغتنامه دهخدا
مقلد. [ م ُ ق َل ْ ل ِ ] (ع ص ) آن که خود را به بستن گردن بند، زینت کرده باشد. (ناظم الاطباء). || عمل کننده بر قول کسی بغیر دلیل .(غیاث ). تقلید کننده و آنکه بر قول کسی بدون دلیل عمل کند. پس ایست . (ناظم الاطباء). آن که از خود تصرفی ندارد. آن که قول ...
-
مقلد
دیکشنری عربی به فارسی
مقلد
-
مقلد
دیکشنری عربی به فارسی
تقليد کردن , مسخرگي کردن , دست انداختن تقليدي
-
مقلد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] (فقه) moqallad عالم و پیشوای مذهبی که مردم از او تقلید و پیروی کنند.
-
مقلد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] moqalled کسی که از دیگری تقلید کند؛ کسی که قول و عمل کس دیگر را تقلید و پیروی کند.
-
مقلد
دیکشنری فارسی به عربی
احمق , مقلد , مهرج
-
واژههای مشابه
-
مرغ مقلد
لغتنامه دهخدا
مرغ مقلد. [ م ُ غ ِ م ُ ق َل ْ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پرنده ای است به اندازه ٔ یک سار که صدای حیوانات و برخی کلمات را بخوبی تقلید می کند. این پرنده را در تداول اهالی خراسان «مینا» می نامند.
-
مقلد بی ذوق وبی مزه
دیکشنری فارسی به عربی
لحم الخنزير