کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مقل
/moqel[l]/
معنی
کسی که اندکی مال برایش باقی مانده باشد؛ درویش؛ تنگدست.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مقل
فرهنگ فارسی معین
(مُ قِ لّ) [ ع . ] (ص .) درویش ، تنگدست .
-
مقل
لغتنامه دهخدا
مقل . [ م َ ](ع مص ) به کسی نگریستن . (تاج المصادر بیهقی ). بنگریستن . (المصادر زوزنی ). نگریستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نگریستن به چیزی . (غیاث ) (از اقرب الموارد). || به آب فروبردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی ...
-
مقل
لغتنامه دهخدا
مقل . [ م ُ ] (اِ) نوعی از عطر باشد که آن را از عود و عنبر و صندل و غیر آن سازند. بواسیر را نافع است . (برهان ). در مؤیداز بعضی کتب طبی نقل کرده که عطری است مرکب از چهارجزو. (فرهنگ رشیدی ). نوعی از عطریات که از عود و عنبر و صندل و جز آن سازند. (ناظم...
-
مقل
لغتنامه دهخدا
مقل . [ م ُ ] (ع اِ) نام درختی است و بعضی گویند صمغی است و آن را مقل ازرق ومقل مکی و مقل الیهود و مقل عربی و مقل سقلبی خوانند و گویند از عطریات است . (برهان ). صمغی است که به هندی گوگل خوانند لیکن عربی است . (فرهنگ رشیدی ). صمغ درختی است و آن انواع ب...
-
مقل
لغتنامه دهخدا
مقل . [ م ُ ق َ ] (ع اِ) ج ِ مُقلة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : به آب دولت تو رنگ داده باد وجوه به خاک درگه تو سرمه کرده باد مقل . مسعودسعد.و رجوع به مقلة شود.
-
مقل
لغتنامه دهخدا
مقل . [ م ُ ق ِل ل ] (ع ص ) اندک کننده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقلال شود. || اندک مال . (مهذب الاسماء): رجل مقل ؛ مرد نیازمند درویش که در آن اندکی توانگری باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموار...
-
مقل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مقلّ] [قدیمی] moqel[l] کسی که اندکی مال برایش باقی مانده باشد؛ درویش؛ تنگدست.
-
مقل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب. مٲخوذ از سُریانی] moql صمغ درختی به همین نام با طعمی تلخ که مصرف دارویی دارد؛ بهش؛ خشل؛ مقل ازرق؛ مقل مکی؛ مقل عربی؛ مقل یهود؛ راحةالاسد.
-
واژههای مشابه
-
مقل حال
لغتنامه دهخدا
مقل حال . [ م ُ ق ِل ل ] (ص مرکب ) بی بضاعت . تهیدست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مرد مقل حال را به وقت گفتار اگر خود در چکاند بسیارگوی شمرند. (مرزبان نامه ). وقتی که مردی درویش و تنگدست و مقل حال در خانه گربه ای داشت همیشه گرسنه بودی . (مرزبان نا...
-
اطریفل مقل
لغتنامه دهخدا
اطریفل مقل . [ اِ ف َ / ف ِ / ف ُ ل ِ م ُ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پوست هلیله ٔ کابلی و پوست هلیله ٔ زرد و آمله ٔ مقشر از هر یکی ده درم و مقل سی درم را در آب حل کرده و عسل کف گرفته شصت درم بر سر آن کنند و بقوام آورند و داروها بدان بسرشند از جهت بواس...
-
خاک مقل
لغتنامه دهخدا
خاک مقل . [ ک ِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مُقل ِ مَکّی . رجوع به مقل مکی شود.
-
اطریفل مقل ملین
لغتنامه دهخدا
اطریفل مقل ملین . [ اِ ف َ / ف ِ / ف ُ ل ِ م ُ ل ِم ُ ل َی ْ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جهت بواسیر، پوست هلیله ٔ کابلی و هلیله ٔ سیاه و پوست هلیله ٔ زرد وآمله ٔ مقشر و اسطوخودوس و افتیمون و بسفایج از هر یکی ده درم ، تربد سفید محکوک هفت درم ، مقل ...
-
واژههای همآوا
-
مغل
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (اِ.) استراحت و خواب .