کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقصوره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چارقد
واژگان مترادف و متضاد
چارق، حجاب، روسری، لچک، محجر، مقصوره، مقنعه
-
شاهنشین
واژگان مترادف و متضاد
۱. تخت، صدر، کرسی، مقصوره، ۲. پایتخت
-
تقسیم کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ادر , انسب اليه , تقسيم , مقصورة , وزع
-
سرانداز
واژگان مترادف و متضاد
۱. چادر، شمد، معجر، مقصوره، مقنعه، واشام ۲. ازجانگذشته، بیباک
-
جرنا
لغتنامه دهخدا
جرنا. [ ج ُ ] (اِخ ) جرنی به الف مقصورة. رجوع به آن کلمه شود.
-
محراب
واژگان مترادف و متضاد
۱. قبله، جایگاه امامدر مسجد ۲. عبادتگاه، جایگاه کشیش ۳. مقصوره، شاهنشین ۴. صدر اطاق، پیشگاهمجلس
-
نقاب
واژگان مترادف و متضاد
۱. برقع، پیچه، حجاب، روبنده، روبند، غاشیه، مقصوره، مقنعه ۲. ماسک
-
اسم مقصور
لغتنامه دهخدا
اسم مقصور. [ اِ م ِ م َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به اسماء مقصوره شود.
-
قسمت
دیکشنری فارسی به عربی
حزب , حزمة , حصة , ساق , شريحة , طائفة , طحين , فصل , قسم , قسمة , قطعة , لوح خشبي , مقصورة
-
حجاب
واژگان مترادف و متضاد
۱. برقع، پوشش، جلباب، چارقد، چارق، چاروق، روسری، رویبند، ستر، مقصوره، نقاب ۲. پرده، غشا ۳. حایل
-
عمری
لغتنامه دهخدا
عمری . [ ع ُ م َ ] (اِخ ) قاضی تکریت .او راست : کتاب السبع الجاهلیات بغریبها و کتاب تفسیر مقصوره ٔ ابی بکربن درید. (از الفهرست ابن الندیم ).
-
ممدودة
لغتنامه دهخدا
ممدودة. [ م َ دَ ] (ع ص ) مؤنث ممدود. رجوع به ممدود شود. کشیده . بلند.- الف ممدودة ؛ الف بلند و کشیده . مقابل الف مقصورة یا الف کوتاه .
-
خباب
لغتنامه دهخدا
خباب . [ خ ُب ْبا ] (اِخ ) مکنی به ابومسلم صاحب «مقصوره ». وی مولی فاطمه بنت عتبةبن ربیعه و مدرک زمان جاهلی و در صحابتش نیز اختلاف است . روایتی است او را از نبی که گفت : «لا وضوء الامن صوت اوریح ». از او فرزندانش که اصحاب مقصوره اند، روایت کرده اند و...
-
عبدا
لغتنامه دهخدا
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن عزبن نصراﷲ انصاری الوزان ملقب به موفق الدین . فاضل بود و در طب معرفتی داشت . مقصوره ٔ ابن درید را تخمیس کرده است . مدتی در بعلبک اقامت کرد و به سال 677 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).
-
گوی شدن
لغتنامه دهخدا
گوی شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از سر به زانو نهادن و به مراقبه رفتن باشد.(از برهان قاطع) (از آنندراج ). || کنایه از دوتا شدن قامت . خمیده شدن . دوتا شدن : بر در مقصوره ٔ روحانیم گوی شده قامت چوگانیم .نظامی .