کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقسط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مقسط
/moqset/
معنی
عادل؛ دادگر.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
باانصاف، دادگر، عادل، منصف ≠ غیر منصف، ناعادل
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مقسط
واژگان مترادف و متضاد
باانصاف، دادگر، عادل، منصف ≠ غیر منصف، ناعادل
-
مقسط
فرهنگ فارسی معین
(مُ س ) [ ع . ] (اِفا.) دادگر، عادل .
-
مقسط
لغتنامه دهخدا
مقسط. [ م ُ س ِ ] (ع ص ) دادگر. (مهذب الاسماء) (دهار). عادل و دادگر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). راست بخش . (السامی ) (مهذب الاسماء). ج ، مقسطین : فاصلحوا بینهما بالعدل و اقسطوا ان اﷲ یحب المقسطین . (قرآن 9/49). و ان حکمت فاحکم بینهم بالقسط ان اﷲ یحب ...
-
مقسط
لغتنامه دهخدا
مقسط. [ م ُ س ِ ](اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء).
-
مقسط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moqset عادل؛ دادگر.
-
واژههای همآوا
-
مقثة
لغتنامه دهخدا
مقثة. [ م َ ق َث ْ ث َ ] (ع اِ) افزونی و بسیاری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کثرت . (محیط المحیط). کثرت و گویند: بنو فلان ذوومقثة؛ ای ذوو عدد کثیر، و ما اکثر مقثتهم ؛ ای عددهم . (از اقرب الموارد). || چوبی است پهن که کودکان بدان بازی کنند. (منتهی ...
-
جستوجو در متن
-
راست بخش
لغتنامه دهخدا
راست بخش . [ ب َ ] (نف مرکب ) مقسط. (مهذب الاسماء). بخش کننده بقسط و عدل . بخش کننده بتساوی و استواء.
-
قَاسِطُونَ
فرهنگ واژگان قرآن
مايلين به سوي باطل (قاسط به معناي عدول کننده از حق است ، بر خلاف کلمه مقسط که به معناي عدول کننده به سوي حق است . يکي از معاني باب افعال ضد معناي ثلاثي مجرّد است)
-
دادگر
لغتنامه دهخدا
دادگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) عادل . مقسط. (دهار). داور. دادرس : توگر دادگر باشی و پاک رای همی مزد یابی بدیگرسرای . فردوسی .که ای شاه نیک اختر دادگرتو بی چاشنی دست خوردن مبر. فردوسی .اگر دادگر باشی ای شهریارنمانی و نامت بود یادگار. فردوسی .همه دادگر باش و...
-
خدا
لغتنامه دهخدا
خدا. [ خ ُ ] (اِخ ) نام ذات باری تعالی است همچو «اله » و «اﷲ». (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در حاشیه ٔ برهان قاطع در وجه اشتقاق این کلمه چنین آمده است : پهلوی متأخر xvatay ، پهلوی اشکانی xvatadh ، پازند « xvadaiهوبشمان ص 54 ح » «مسینا 139...