کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقریان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مقریان
واژهنامه آزاد
قاری ها - خواننده های قرآن
-
جستوجو در متن
-
بربشتر
لغتنامه دهخدا
بربشتر. [ ب َ ب ُ ت َ ] (اِخ ) شهری است در اندلس . شهری است بزرگ در مشرق اندلس (اسپانیا) از توابع بربطانیه که بسال 452 هَ . ق . بدست رومیان افتاد و مسلمانان آنرا بهنگام حکومت احمدبن سلیمان بن هود بسال 457 هَ . ق . یعنی پنج سال پس از آن فتح کردند و در...
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن سعیدبن عبداﷲبن ابی زید اندلسی ، مکنی به ابوعمر و معروف به ابن عباد (504-584 هَ . ق .). از مورخان و مقریان و رجال فقه و حدیث بود. در بلنسیة مسکن گزید و از برخی از علمای آنجا روایت شنید. او راآثاری است که از آن جمله اس...
-
مقری
لغتنامه دهخدا
مقری . [ م ُ ] (ع ص ) خواناننده . (غیاث ) (آنندراج ). آنکه حکم به خواندن می کند و خواندن می فرماید. (ناظم الاطباء). || تعلیم کننده ٔ قرآن اطفال را. (غیاث ) (آنندراج ).- کور مقری ؛ عبارت از حافظ نابینا که کودکان را خواندن قرآن می آموزاند... (غیاث ) (آ...
-
صدرالدین
لغتنامه دهخدا
صدرالدین . [ ص َرُدْ دی ] (اِخ ) شاعریست و عوفی در لباب الالباب آرد: صدرالدین ملک الکلام عمربن محمد الخرمابادی ، مذکری لطیفه گوی بود که جرم خورشید در میدان بیان چوگان عبارت ، او را گوی سزد.به کمال فصاحت و بزرگی اقران را پس گذاشته و پیشینیان را در خجل...
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِ ل ل ] (اِخ ) محمدبن سلیمان شاطبی . معروف به ابن ابی الربیع معافری . نزیل اسکندریه . یکی از شیوخ عرفان . جامع علوم ظاهر و باطن در مائه ٔ هفتم . از مردم شاطبه ٔ اندلس . او مردی ورع و زاهد و منقطع بود و در مسقطالرأس خویش قرآن با قر...
-
باب الجوامع
لغتنامه دهخدا
باب الجوامع. [ بُل ْ ج َ م ِ ] (اِخ ) مسجدی است به قاهره : و در میان بازار مسجدیست که آنرا باب الجوامع گویند و آنرا عمروعاص ساخته است ، بروزگاری که از دست معاویه امیر مصر بود و آن مسجد بچهار صد عمود رخام قائم است و آن دیوار که محراب بر اوست سرتاسر تخ...
-
حنجرة
لغتنامه دهخدا
حنجرة. [ ح َ ج َ رَ ] (ع اِ) نای گلو. خشک نای . نای حلقوم . ج ، حناجر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). آلت آواز حنجره است و اوسه غضروف است : ورقی ، ما لا اسم له ، مکبی . و این آخری را طرجهالی نیز نامند. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). سر قصبةالریه و آن عضوی...
-
زندباف
لغتنامه دهخدا
زندباف . [ زَ ](نف مرکب ، اِ مرکب ) بمعنی زندخوان است که تابعان زردشت باشند و آن جماعت را مجوس خوانند. (برهان ). امام و پیشوای زردشتیان . (ناظم الاطباء). زندخوان . زندلاف .زنددان . خوانندگان و دانندگان کتاب زند بمعنی تابعان کتاب زردشت پیغمبر عجم ... ...