کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقرر کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مقرر کردن
مترادف و متضاد
۱. مقرر داشتن، مقرر فرمودن
۲. امر کردن، دستوردادن، حکم کردن
۳. معین کردن، تعیین کردن، برقرار کردن
دیکشنری
award, constitute, establish, fix, mete, ordain, state
-
جستوجوی دقیق
-
مقرر کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. مقرر داشتن، مقرر فرمودن ۲. امر کردن، دستوردادن، حکم کردن ۳. معین کردن، تعیین کردن، برقرار کردن
-
واژههای مشابه
-
مقرر شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. آشکارشدن، معلوم شدن، مشخص شدن ۲. تعیین شدن، برقرار شدن ۳. قرار گذاشته شدن، قرار گذاشتن
-
مقرر گشتن
واژگان مترادف و متضاد
۱. مقرر گردیدن، مقرر شدن، مقرر گردانیدن ۲. قرار گذاشتن، قرار گذاشته شدن ۳. آشکار شدن، معلوم شدن
-
statutory speed
سرعت مقرر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] سرعتی که حد آن بهوسیلۀ قانونگذار به تصویب رسیده است و معمولاً مناسب بزرگراههایی با طراحی و کارکرد و ویژگیهای محلی خاص است و لزوماً بهوسیلۀ تابلو اعلام نمیشود
-
مقرر داشتن
دیکشنری فارسی به عربی
احکم , جائزة , خصص , زود
-
policy headway
فاصلۀ گذر مقرر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] فاصلۀ گذر ازپیشتعیینشده که به تناسب ظرفیت نسبت به تقاضا بستگی ندارد
-
وقوع قبل از موعد مقرر
دیکشنری فارسی به عربی
توقع
-
جستوجو در متن
-
foreordain
دیکشنری انگلیسی به فارسی
foreordain، از پیش مقرر کردن، تقدیر کردن
-
foreordains
دیکشنری انگلیسی به فارسی
foreordains، از پیش مقرر کردن، تقدیر کردن
-
foreordaining
دیکشنری انگلیسی به فارسی
برای پیشگویی، از پیش مقرر کردن، تقدیر کردن
-
enjoining
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ممنون، سفارش کردن به، امر کردن، بهم متصل کردن، مقرر داشتن
-
enjoins
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مجاز است، سفارش کردن به، امر کردن، بهم متصل کردن، مقرر داشتن
-
enjoin
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مجاز است، سفارش کردن به، امر کردن، بهم متصل کردن، مقرر داشتن