کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقرر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مقرر
/moqarrar/
معنی
۱. ثابت و برقرارشده؛ قراردادهشده؛ قراریافته؛ برقرار.
۲. تقریرشده.
〈 مقرر داشتن: (مصدر متعدی) برقرار کردن؛ معین کردن؛ مقرر کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
معلوم، تعیینشده، قرار گذاشتهشده، برقرارشده
برابر فارسی
برنهاده
فعل
بن گذشته: مقرر داشت
بن حال: مقرر دار
دیکشنری
agreed, stated
-
جستوجوی دقیق
-
مقرر
واژگان مترادف و متضاد
معلوم، تعیینشده، قرار گذاشتهشده، برقرارشده
-
مقرر
واژگان مترادف و متضاد
واخوان، تقریرگر، تقریرکننده، بیانکننده، واگو
-
مقرر
فرهنگ واژههای سره
برنهاده
-
مقرر
فرهنگ فارسی معین
(مُ قَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - ثابت و برقرار شده . 2 - تقریر شده .
-
مقرر
فرهنگ فارسی معین
(مُ قَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - قراردهنده ، تعیین کننده . 2 - تقریرکننده ، بیان کننده . 3 - کسی که درس استاد را برای دانشجویان تقریر و شرح کند، دانشیار.
-
مقرر
لغتنامه دهخدا
مقرر. [ م ُ ق َرْ رَ ] (ع ص ) قرارداده شده و با لفظ کردن مستعمل . (آنندراج ). قراریافته و ثبات ورزیده و برقرارشده و برپا و برقرار و معین و قرار داده و قرار داده شده و قرار گرفته و بندوبست شده .(ناظم الاطباء) : از خداوند اندیشند که سایه وحشت وی در دل ...
-
مقرر
لغتنامه دهخدا
مقرر. [ م ُ ق َرْ رِ ] (ع ص ) قرار و آرام دهنده . || برقرارکننده و ثبات ورزنده . || باج و خراج برقرارکننده . || به اقرار آورنده . || بیان کننده و راوی و روایت کننده .(ناظم الاطباء) : محرر این فصول و مقرر این وصول محمد عوفی ... می گوید. (لباب الالباب ...
-
مقرر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] moqarrar ۱. ثابت و برقرارشده؛ قراردادهشده؛ قراریافته؛ برقرار.۲. تقریرشده.〈 مقرر داشتن: (مصدر متعدی) برقرار کردن؛ معین کردن؛ مقرر کردن.
-
مقرر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] moqarrer ۱. قراردهنده.۲. تقریرکننده؛ بیانکننده.
-
واژههای مشابه
-
مقرر داشتن
واژگان مترادف و متضاد
۱. معین کردن، تعیین کردن ۲. برقرار کردن، قرارگذاشتن ۳. مقرر فرمودن ۴. امر کردن، دستوردادن، حکم کردن
-
مقرر شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. آشکارشدن، معلوم شدن، مشخص شدن ۲. تعیین شدن، برقرار شدن ۳. قرار گذاشته شدن، قرار گذاشتن
-
مقرر کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. مقرر داشتن، مقرر فرمودن ۲. امر کردن، دستوردادن، حکم کردن ۳. معین کردن، تعیین کردن، برقرار کردن
-
مقرر گشتن
واژگان مترادف و متضاد
۱. مقرر گردیدن، مقرر شدن، مقرر گردانیدن ۲. قرار گذاشتن، قرار گذاشته شدن ۳. آشکار شدن، معلوم شدن
-
statutory speed
سرعت مقرر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] سرعتی که حد آن بهوسیلۀ قانونگذار به تصویب رسیده است و معمولاً مناسب بزرگراههایی با طراحی و کارکرد و ویژگیهای محلی خاص است و لزوماً بهوسیلۀ تابلو اعلام نمیشود